
دانلود مقاله اذن و اثار حقوق ان با word دارای 171 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد دانلود مقاله اذن و اثار حقوق ان با word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی دانلود مقاله اذن و اثار حقوق ان با word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن دانلود مقاله اذن و اثار حقوق ان با word :
اذن و اثار حقوق ان
پیش گفتار
اهمیت موضوع
پیشینه تحقیق
فصول مطالب
روش تحقیق
اهمیت موضوع
مسأله اذن و آثار حقوقى آن در حقوق مدنى، از اهمیت ویژهاى برخوردار است. نظرى اجمالى به قانون مدنى و ابواب مختلف فقه امامیه، این حقیقت را آشکار مىسازد که اذن در روابط حقوقى و اجتماعى افراد نقش به سزایى دارد.
در حقوق اموال، ضمن مباحث گوناگونى، چون حق انتفاع و حق ارتفاق، مسأله اذن به انتفاع یا اذن به ارتفاق مطرح گردیده است. همچنین، در مباحث مربوط به قراردادها و در ضمن بحث از عقود معین، نقش و تأثیر اذن مورد توجه قرار گرفته است. قانون مدنى، در ضمن بحث از عقودى مانند بیع، رهن، هبه، ودیعه، عاریه، وکالت، ضمان و اجاره به بیان احکام و آثار آن مىپردازد.
نقش برجسته اذن، در میان مباحث مربوط به الزامات خارج از قرارداد نیز انکار ناپذیر است؛ مباحثى از قبیل: عدم جواز تصرف در مال دیگرى بدون اذن مالک، نقش اذن در تحقق عناوین امانت مالکى و امانت قانونى، تجاوز از حدود اذن و تأثیر آن در ضمان، در این خصوص قابل بررسى مىباشد.
در حقوق خانواده نیز، نقش و اهمیت اذن، به وضوح در جاى جاى مواد قانون مدنى و ابواب فقه دیده مىشود. اعتبار اذن ولىّ درنکاح دختر یا پسر صغیر و نیز در نکاح باکره، شرط بودن اذن زن درنکاح شوهر با برادرزاده یا خواهرزاده زن و نیز موقوفبودن ازدواجزنایرانىباتبعهخارج،براذندولت،ازجملهاینموارداست.
اهمیت اذن، در عرف و تنظیم روابط اجتماعى نیز بر کسى پوشیده نیست. مالک با اذن خویش، تصرف در خوراکىها و استراحت در خانه خویش را براى میهمان مباح مىسازد، یا به داماد و دخترش اذن مىدهد که براى مدتى در یکى از اطاقهاى منزل او سکونت کنند، یا به دیگرى اذن مىدهد که از اتومبیل او استفاده کند یا از میوههاى باغ او بخورد.
موارد فوق و نمونههاى فراوان دیگرى از تعارفها و نزاکتها که با حیات اجتماعى و حقوقى افراد گره خورده و نقش مهمى در تنظیم روابط افراد جامعه با یکدیگر ایفا مىکند، اهمیت نقش و تأثیر اذن را در عرف و زندگى اجتماعى نشان مىدهد.
پیشینه تحقیق
با وجود اهمیّت و نقش مؤثر و فراگیر این نهاد حقوقى، قدر آن ناشناخته مانده است و در علم حقوق نیز چندان مطمح نظر واقع نشده و کتاب یا رسالهاى مستقل در جهت تبیین ماهیت حقوقى، عناصر، آثار و احکام آن به رشته تحریر در نیامده است. در تألیفات گوناگون حقوقى و فقهى که از اذن نامى برده شده، بیشتر احکام و آثار آن به صورت پراکنده مورد توجه و بررسى قرار گرفته است؛ نه مباحثى از قبیل ماهیت حقوقى، اوصاف، عناصر و تقسیمات اذن.
با این همه، در نوشتههاى حقوقى به تبع تفسیر و توضیح موادى از قانون مدنى که به آثار و احکام و برخى از تقسیمات اذن پرداخته، مطالبى در این زمینه دیده مىشود. در منابع فقهى نیز به صورت پراکنده در ابواب گوناگون به ویژه در مباحث غصب، بیع فضولى، نکاح، اجاره، عقود اذنیّه، حجر و قیمومیّت، این موضوع طرف توجه واقع شده است.
فصول مطالب
اذن و آثار حقوقى آن را ضمن چهار بخش به ترتیب زیر بررسى خواهیم کرد:
بخش اول – کلیات؛
بخش دوم – عناصر و ارکان اذن؛
بخش سوم – انحلال اذن؛
بخش چهارم – احکام و آثار حقوقى اذن.
مطالب بخش اول، طى سه مبحث جداگانه ارائه مىگردد. در این بخش ، تعریف و ماهیّت حقوقى اذن، تمییز آن از مفاهیم و نهادهاى حقوقى مشابه و تقسیمات دیگر آن مورد بررسى قرار مىگیرد.
بخش دوم، به بررسى عناصر و ارکان اذن اختصاص دارد. اذن دهنده، مأذون، قصد انشا و مورد اذن، موضوعاتى است که در این بخش مورد مطالعه قرار مىگیرد.
مسأله بطلان اذن و مواردى که در آنها اذن مرتفع مىگردد، موضوع مورد بررسى در بخش سوم، خواهد بود.
سرانجام، بخش چهارم به بررسى و تبیین احکام و آثار حقوقى اذن مىپردازد. از آنجا که برخى از احکام و آثار اذن به عقد یا ایقاع معینى اختصاص دارد، ولى پارهاى دیگر جنبه کلى داشته و نه تنها به عمل حقوقى معینى اختصاص ندارد، بلکه گاهى دایره شمول آن از محدوده اعمال حقوقى فراتر رفته، موارد دیگرى را نیز دربر مىگیرد، مطالب این بخش به دو شاخه تقسیم مىگردد: نخست احکام و آثار کلى اذن؛ به بیان دیگر قواعد عمومى، و در مبحث دوم احکام و آثار اذن در اعمال حقوقى بررسى خواهد شد.
روش تحقیق
با عنایت به اهمیّت موضوع تحقیق و فقدان پژوهش کافى از سوى حقوقدانان و فقها در خصوص ابعاد مختلف نهاد حقوقى اذن و نبود کتاب یا مقالهاى مستقل در این زمینه، تحقیقى ویژه در این مورد لازم مىنمود. از این رو، در کتاب حاضر در حد توان، سعى و اهتمام به عمل آمده تا با استمداد از منابع حقوقى و فقهى موجود، ابعاد مختلف مسئله مورد بررسى قرار گیرد.
در این تحقیق، تلاش بر آن است که مباحث مطرح شده جنبه تطبیقى داشته باشد؛ بدین خاطر، در موضوعات مورد بحث، حقوق مدنى ایران بادیدگاههاى فقیهان امامیه مقایسه گردیده به مبانى فقهى مواد قانونى مربوط اشاره مىشود. همچنین در پارهاى موارد حقوق مدنى ایران با نظر به منابع فقهى اهل تسنن و حقوق مدنى سایر کشورهاى جهان به صورت تطبیقى بررسى شده است. افزون براینها رویه قضایى و نظریههاى مشورتى نیز در این نوشته مد نظر بوده، آراى دادگاهها، شعب و هیئت عمومى دیوان عالى کشور مورد مطالعه و تحلیل قرارگرفتهاست.
با این حال، به لحاظ آنکه مبناى نوشته حاضر بر اختصار است، در طرح مطالب غالباً مباحثى که در قانون مدنى به آن اشاره شده و یا مواد قانون مدنى بر آن مبتنى مىباشد، مورد توجه قرار گرفته است؛ به ویژه در بخش آثار حقوقى اذن که مىتواند موضوعات گستردهاى را شامل شود، این ملاک براى گزینش مباحث، مورد نظر بوده است.
بخش اول کلیات
طرح مطالب
مبحث اول: تعریف، ماهیّت حقوقى و مختصّات اذن
1 – تعریف اذن
الف – اذن درلغت:
2 – ماهیّت حقوقى اذن
3 – مختصّات اذن
الف – یکطرفه بودن اذن
ب – قابل رجوع بودن اذن
ج – حق یا حکم بودن اذن
طرح مطالب
بررسى تعریف، ماهیت حقوقى و مختصات اذن از مباحثى است که باید پیش از پرداختن به مباحث دیگر مورد توجه قرار گیرد. ازاینرو سه موضوع فوق در ضمن گفتارهایى به عنوان مبحث نخست بخش حاضر، مورد تجزیه و تحلیل قرار مىگیرد.
همچنین، براى آشنایى بیشتر با نهاد حقوقى اذن، مناسب است آن را با مفاهیم و تأسیسات حقوقى مشابه مقایسه نموده، وجوه تمایز اذن را از آنها بیان کنیم. این امر مىتواند موضوع مبحث دیگرى براى بخش حاضر باشد. افزون بر آن، اذن را از جهات گوناگون مانند: صراحت یا عدم صراحت و تقیید یا عدم تقیید آن ونیز از جهت متعلَّق، اذن دهنده و مأذون مىتوان تقسیم کرد. مسئله تقسیمات گوناگون اذن نیز به عنوان مبحث آخر در این بخش مورد مطالعه قرار مىگیرد. بنابراین، بخش اول کتاب حاضر با عنوان کلیات، به مباحث زیر مىپردازد:
1 – تعریف و ماهیّت حقوقى و مختصّات اذن؛
2 – تمییز اذن از مفاهیم و تأسیسات حقوقى مشابه؛
3 – تقسیمات اذن.
مبحث اول: تعریف، ماهیّت حقوقى و مختصّات اذن
1 – تعریف اذن
الف – اذن درلغت:
پیش از بیان مفهوم اصطلاحى واژه اذن، اشاره به معناى لغوى آن لازم مىنماید. از بررسى کتابهاى گوناگون لغت، چنین برمىآید که اذن از نظر لغوى به سه معناى زیر به کار مىرود:
الف – اِعلام: چنان که قرآن مىفرماید: ;فأذنوا بحرب من اللَّه و رسوله.(1)
ب – اباحه و رخصت: چنان که در آیه فانکحوهنّ بإذن أهلهنّ،(2) به همین معناست.(3)
ج – امر و فرمان: مثلاً در آیه أنزله على قلبک بإذن اللَّه،(4) در همین معنا به کار رفتهاست.
برخى از نویسندگان، تنها به ذکر معناى نخست اکتفا کردهاند،(5) و این به دلیل اهمیت آن معناست. غیر از آنچه یاد شد، معانى دیگرى مثل اراده و استماع نیز براى اذن ذکر شده است.(6)
بعضى از فرهنگ نویسان براین باورند که واژه اذن در قرآن در معانى متعددى، از جمله اجازه، اراده، اطاعت و علم به کار رفته است؛(7) لیکن به نظر مىرسد بعضى از این معانى به سه معناى بالا قابل ارجاع باشد.
از بررسى واژه اذن در کتابهاى لغت مىتوان دریافت که اذن به معناى اعلام بیشتر با حرف با، به معناى اباحه و رخصت غالباً با حرف فى و به معناى استماع در اکثر موارد با حرف الى متعدى مىشود.(8)
به نظر مىرسد از بین معانى ذکر شده، معناى اعلام ریشه معناى اصطلاحى اذن باشد؛(9) یعنى اذن در اصل به معناى اعلام بوده، اما بر اثر کثرت استعمال، در معناى اعلام رضایت و رخصت نیز به کار رفته است.(10)
ایذان به معناى اذن دادن و استیذان به معناى اذن گرفتن مىباشد.(11) اذن دهنده را اذن و کسى را که به او اذن داده مىشود، مأذون مىنامند.
ب – تعریف اذن( مطالعه تطبیقى):
برخى از حقوقدانان بر این باورند که خواه در فقه و خواه در حقوق خارجى، تعریف قابل توجهى از اذن ارائه نگردیده است؛ دکتر جعفرى لنگرودى در این باره مىنویسد:
تعریف قابل ملاحظهاى از آن در فقه دیده نشده است. حقوق خارجى نیز تعریفى از آن نداده است.(12)
با این همه، بررسى متون فقهى و حقوقى داخلى و خارجى، تعریفهایى را به دست دهد. این تعریفها، بعضى خاصیت مباح کردن و رفع مانع نمودن، و برخى جنبه اعلام رضایت کردن اذن را مورد توجه قرار دادهاند.
پارهاى از تعریفهایى که در تألیفات فقهى ذکر شده، عبارتاند از:
1 – اذن، برطرف نمودن مانعى است که قانونگذار براى آن اثرى مترتب مىکند.(13)
2 – اذن، رخصت دادن و برداشتن مانع یا اعلام رضایت به آن است.(14)
3 – اذن، برطرف نمودن منع و حجرى مىباشد که معلول رقّیّت یا صغر سن است و ساقط نمودن حق.(15)
این تعریف، تنها بعضى از مصادیق اذن را در بر مىگیرد؛ مثلاً: اذن ولىّ در نکاح دختر بالغ باکره و نیز اذن زن را به شوهر در ازدواج با برادرزاده یا خواهرزاده زن که از حقوق غیر قابل اسقاط است، شامل نمىشود.
4 – اذن، برطرف نمودن منع و ساقط نمودن حق است.(16)
به نظر مىرسد، عبارت «ساقط نمودن حق» در دو تعریف اخیر زاید باشد و معنایى بیش از رفع حجر افاده نمىکند. ازاین رو در برخى از تعاریف به رفع حجر و برداشتن مانع قانونى تصرف، اکتفا شده است.(17)
در حقوق خارجى، واژههایى چون Permission و Authorization به معناى اذن به کار مىرود. در توضیح معناى واژه Permission این گونه آمده است:
بخش اول «اذن، اجازه انجام فعلى، که بدون چنین اجازهاى انجام آن فعل مجاز نمىباشد».(18)
همچنین اصطلاح authorization در برخى از واژهنامهها این چنین تعریف شدهاست:
«اذن دادن عبارت است از دادن حق یا اختیار به دیگرى براى انجام فعل یا اجازه دادن به دیگرى براى انجام فعلى در آیند است»(19).
از بررسى تعریفهاى فوق و برخى تعاریف دیگر چنین بر مىآید که حقوق خارجى تعریف زیر را براى اذن ارائه مىدهد:
اذن عبارت از اختیار دادن به دیگرى در انجام فعلى است که بدون آن اختیار، صدور فعل از او برخلاف قانون مىباشد.
در این تعریف نیز همانند پارهاى از تعاریف فقهى، به وصف رفع مانع نمودن اذن توجه شده است.
با توجه به تعریفهاى فوق و معانى لغوى یاد شده از اذن و ارتباط معناى اصطلاحى با معناى لغوى، به نظر مىرسد تعریف کامل اذن چنین باشد:
انشاى رضایت مقنّن یا مالک (یا نماینده قانونى او) یا کسى که قانون براى رضایت او اثرى قایل شده است، به یک یا چند نفر معین یا اشخاص غیر معین، براى انجام دادن یک عمل حقوقى یا تصرف خارجى.
تعریف فوق هم اذن اشخاص وهم اذن قانونى را در بر مىگیرد؛ ولى بعضى از تعریفها اذن قانونى را شامل نمىشود.(20) و نیز این تعریف اذن عام و خاص هردو را در بر مىگیرد.(21)
عمل حقوقى در این تعریف، اعم از عقد و ایقاع مىباشد و مقصود از تصرّف خارجى، تصرّفاتى است که بر خلاف اَعمال حقوقى جنبه اعتبارى ندارد، بلکه تصرف مادى است؛ اعم از آنکه متصرّف از آن انتفاع برد یا نبرد و اعم از آنکه با تصرف، عین مال باقى بماند یا عین مال عرفاً از بین برود.(22)
2 – ماهیّت حقوقى اذن
بیشتر مطالعات و تحقیقات فقیهان و حقوقدانان در مورد اذن، به آثار و احکام اذن برمىگردد، و کمتر ماهیّت حقوقى، اوصاف و تقسیمات آن مورد بررسى و تحقیق قرار گرفته است. تألیفات حقوقى و فقهى نیز کمتر به مباحث یاد شده، پرداخته است.
از بررسى نظرات پراکنده و اجمالى که در زمینه ماهیت حقوقى اذن مطرح گردیده است، دو دیدگاه عمده به دست مىآید:
الف – اذن، عمل حقوقى نیست(23) بلکه واقعه حقوقى مىباشد. از این رو، اذن نه عقد است و نه ایقاع.(24) با این حال، همانند اقرار و شهادت، عملى ارادى است که آثار حقوقى در پى دارد. به بیان دیگر، اذن قایم به قصد انشا نیست و اذن دهنده هیچ چیز را از نظر حقوقى به وجود اعتبارى ایجاد نمىکند، بلکه تنها مانع قانونى را مرتفع مىسازد. مثلاً، طبق قانون تصرف در مال غیر ممنوع است، مالک با دادن اذن در تصرف در مال خود فقط این منع را از میان برمىدارد.(25)
ب – اذن، عملى حقوقى است و به انشا نیاز دارد، و در واقع اذن اباحه مورد اذن را انشا مىکند.کسى که به دیگرى اذن مىدهد تا در مال او تصرف کند، با اذن خویش آن مانع را بر مىدارد. تصرّف ممنوع با انشاى اذن دهنده مباح مىگردد و توقفى برانشاى متقابل مأذون و قبول او ندارد. حتى ردّ مأذون نیز مانع تحقق یا بقاى اذن نمىگردد و او با آنکه اذن را رد کرده است، تا زمانى که آذن از اذن خود برنگشته، مىتواند در آن مورد تصرف کند. بدین ترتیب، اذن عمل حقوقى یک طرفه، یعنى، ایقاع است.
نظریه ایقاعى بودن اذن به صورت صریح یا ضمنى، مورد تأیید بسیارى از فقیهان و حقوقدانان قرار گرفته است. برخى از فقیهان همچون محقق خوانسارى(26)، صاحب عناوین و امام خمینى(27) و برخى از حقوقدانان معاصر هم مانند دکتر جعفرى لنگرودى و دکتر کاتوزیان به ایقاع بودن اذن تصریح کردهاند.(28) و حتى گاهى اذن را همچون ابرا و طلاق از مصادیق بارز ایقاع شمردهاند.(29)
همچنین با توجه به قراینى مانند معتبر دانستن انشا در پیدایش اذن، در تألیفات برخى دیگر از فقیهان چون صاحب جواهر،(30) سید کاظم یزدى، میرزاى قمى و مؤلف مستمسک العروه الوثقى(31) مىتوان نظریه ایقاع بودن اذن را به آنان نسبت داد.
قانون مدنى در زمینه ماهیت حقوقى اذن به هیچ یک از دو نظر بالا تصریحى نکرده است. در ماده 120 ق. م، آمده است:
اگر صاحب دیوار به همسایه اذن دهد که بر روى دیوار او سرتیرى بگذارد یا روى آن بنا کند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خودرجوع کند، مگر اینکه به وجه ملزمى این حق را از خود سلب کردهباشد.
این ماده متخذ از فقه امامیه است؛ البته و در فقه نسبت به چنین اذنى اختلاف نظر وجود دارد. بسیارى از فقها، به دلیل آنکه تعریف عاریه بر چنین اذنى صدق مىکند، آن را عاریه دانستهاند؛ ولى بعضى دیگر آن رابا عنوان اذن یاد کردهاند و ظاهراً آن را عقد نشمرده، ایقاع مىدانند.(32) با توجه به اینکه، قانون مدنى در ماده فوق به جاى عاریه واژه اذن را به کار برده است، به نظر مىرسد نظر گروه دوم – ایقاع بودن اذن – را ترجیح داده است.
قانون مدنى فرانسه که در تدوین حقوق مدنى، الهام بخش نویسندگان آن بوده است، به عمل حقوقى یکطرفه بى توجه است و نویسندگان حقوقى آن کشور نیز تلاش مىکنند تا همه اعمال حقوقى را به عقد باز گردانند. مثلاً، قانون مدنى فرانسه براى تحقق ابرا، اراده داین را کافى نمىداند و قبول شخص مدیون را از ارکان ابرا مىشمارد؛ بنابراین ابرا در نظر حقوقدانان فرانسه از عقود به شمار مىآید. قانون مدنى آلمان نیز وقوع ابرا را بر اساس اتفاق بین داین و مدیون تلقى مىکند و ابرا را از اعمال حقوقى یکطرفه نمىشناسد.(33) با وجود این، در فقه که از منابع مهم قانون مدنى کشور ماست، تمایل به گسترش قلمرو ایقاع در نظریات عدهاى از بزرگان دیده مىشود؛ تا جایى که بعضى از فقها صرفنظر از جعاله و وصیت، بعضى از عقود شناخته شده، مانند ضمان، وکالت و وقف را نیز ایقاع مىدانند.(34)
بعضى از حقوقدانان، درباره ماهیّت حقوقى اذن نظر مشخصى ارائه نکرده و گاهى اذن را واقعه حقوقى و صرف رفع مانع(35) و گاهى آن را ایقاع دانستهاند.(36) ظاهراً مقصود ایشان آن است که مصادیق اذن با یکدیگر مختلف مىباشد و غالب مصادیق آن عمل حقوقى نبوده، اباحه محض است؛ هر چند برخى از موارد آن ایقاع مىباشد.(37)
به نظر مىرسد، دلیل موجّهى براى تفصیل بین موارد اذن موجود نیست. به ویژه آنکه حقوقدان مزبور در تألیفات مختلف خویش، نظریه ثابتى در مورد ماهیت حقوقى اذن ارائه نداده و حتى در برخى از آنها اذن را به طور مطلق ایقاع دانسته است. پس مىتوان گفت اذن در تمامى موارد خود ایقاع است.
3 – مختصّات اذن
الف – یکطرفه بودن اذن
اذن به اراده اذن دهنده تحقق مىیابد و مأذون در وقوع یا استقرار این عمل حقوقى نقشى ندارد. ازاینرو، نه تراضى دوطرف در وقوع اذن شرط است(38) و نه ردّ مأذون مىتواند مانع از پدید آمدن اثر اذن گردد. مثلاً، هنگامى که شخصى به دیگرى اذن مىدهد که از اتومبیل او استفاده کند یا از میوههاى باغ او بخورد، هر چند مأذون، آن را نپذیرد، اما اثر اذن که همان اباحه تصرف در اتومبیل و یا میوههاست، واقع مىگردد و مأذون نمىتواند از وقوع این اثر ممانعت نماید. به همین جهت، پس از رد نیز تا زمانى که اذن به حال خویش باقى است، مأذون مىتواند در موردى که اذن داده شده است، تصرف کند.(39)
اراده مأذون در بقا یا زوال اذن نیز نقشى ندارد. ازاینرو، چنانچه مأذون پس از تصرف در مورد اذن از اباحه حاصل از اذن انصراف دهد، اذن مرتفع نمىگردد. در حالى که در عقود – اعم از جایز و لازم – چنین نیست. مثلاً، اگر مستأجر به لحاظ حق فسخى که داشته در اثناى اجاره از عین مستأجره صرف نظر کرده آن را تخلیه نماید، نمىتواند به عنوان اینکه مدت اجاره هنوز باقى است، همچنان در عین مستأجره تصرف نماید. زیرا او با اعمال فسخ، رابطه استیجارى خود را با موجر از بین بردهاست.
برخى از حقوقدانان در ذیل ماده 121 ق.م. که مقرر مىدارد: «هرگاه کسى به اذن صاحب دیوار بر روى دیوار سرتیرى گذارده باشد وبعد آن را بردارد، نمىتواند مجدداً بگذارد، مگر به اذن جدید از صاحب دیوار و همچنین است سایر تصرفات»، چنین اظهار نظر کرده است که علت حکم قانونگذار، انصراف مأذون است. مأذون با برداشتن سرتیر از روى دیوار از حق خود صرف نظر کرده و حق خویش را ابرا مىنماید.(40)
به نظر مىرسد با گذاردن سرتیر براى بار اول مورد اذن تحقق یافته و گذاردن مجدد آن امر دیگرى است که به آن اذن داده نشده است؛ به بیان دیگر، در متعلق اذن دو احتمال است:
اگر متعلق اذن، فرد معینى از کلى وضع سرتیر بوده است، که با وضع سرتیر، آن فرد تحقق یافته ودیگر اذنى باقى نمانده است، وضع مجدد آن، فرد دیگرى از کلى است که نیاز به اذن جدیدى دارد.
اگر متعلق اذن، ماهیّت – بدون توجه به فرد – بوده با وضع سرتیر براى بار اول،ماهیّت وجود پیدا کرده و خاتمه یافته است و دیگر محلى براى ایجاد ثانوىآن نیست.
مانند اینکه مالک باغى به دیگرى بگوید: «هرکدام از انارهاى باغ مرا مىخواهى، مىتوانى بخورى». مأذون باخوردن یکى از انارهاى باغ، حق ندارد انار دیگرى بخورد؛ زیرا با خوردن یکى از آنها مورد اذن واقع شده و سپس معدوم گشته است و دیگر اذنى پابرجا نیست.
استدلال به استصحاب اذن براى اثبات اینکه مأذون مىتواند بار دیگر به وضع سرتیر اقدام کند،(41) به نظر صحیح نمىرسد؛ زیرا همان گونه که گذشت، اذنى که از مالک صادر گردیده بود، اذنى مشخص و معین بود که باگذاردن سرتیر براى بار اول یقیناً مورد آن محقق گردیده و اذن از بین رفتهاست. در حقیقت، ارکان استصحاب در اینجا ناتمام است، زیرا اساس استصحاب، شک در بقاى متیقن مىباشد و حال آنکه در انتفاى اذن متیقن، شکى نیست.
البته فرض مسئله در جایى است که قرینهاى بر وجود اذن سابق یا عام بودن اذن موجود نباشد؛ در آن صورت طبق قرینه عمل مىشود. بنابراین نظر بعضى از فقها مبنى بر جواز گذاردن مجدد سرتیر به لحاظ وجود قرینه، خارج از موضوع مورد بحث مىباشد.(42)
ناگفته نماند که با توجه به ذیل ماده که مىگوید: «و همچنین است سایر تصرفات» مىتوان حکم مذکور را به موارد مشابه نیز تسرّى داد. چنان که اگر مالک زمین به کسى اذن دهد که در زمین او درختى بکارد، یا زراعت کند، یا ساختمانى بسازد، در صورت کندن درخت یا زرع و یا خراب کردن ساختمان، مأذون نمىتواند بدون اذن مجدد، به کشت دوباره درخت یا زرع و یا ساختن مجدد بنا اقدام کند.
از آنچه گذشت مىتوان دریافت که در موارد یاد شده دو نظریه وجود دارد: بعضى اذن اول را خاتمه یافته تلقى مىکنند و تصرف دوباره را بر اذن مجدد متوقف مىکنند؛ برخى دیگر همان اذن سابق را باقى و کافى مىدانند.(43) قانون مدنى از نظریه اول که با اصول وقواعد حقوقى، از جمله اصل «ممنوع بودن تصرّف در مال غیر بدون اذن او»، سازگارتر مىباشد، پیروى نموده است.(44) برخى ازمذاهب اهل تسنن نیز از این نظریه پیروى کردهاند.(45)
ب – قابل رجوع بودن اذن
در حقوق ما، اعمال حقوقى به دو گروه لازم و جایز تقسیم مىشود. عقد یا ایقاع لازم را، جز در موارد خاص و پیش بینى شده در قانون، نمىتوان برهم زد. جایز بودن قرارداد خلاف اصل مىباشد، زیرا اصل بر لزوم قراردادهاست.(46)
شیوع ایقاعهاى لازم به اندازهاى است که در ابتدا تصور مىشود، اذن نیز در زمره آنهاست؛ ولى باتحلیل ایقاعهاى الزامآور به این نتیجه مىرسیم که در حقوق ما زمانى ایقاع الزامآور مىباشد که هدف از آن ایجاد التزام، اسقاط حق یا انحلال عمل حقوقى باشد.
هنگامى که شخصى با متعهد کردن خود در برابرى دیگرى، حقى به سود او ایجاد مىکند، دیگر نمىتواند آن حق را از بین ببرد. زیرا به جز در مواردى که قانون تصریح کند، هیچ کس بر دیگرى ولایت ندارد. همچنین موردى که ایقاع به قصد انحلال عمل حقوقى انشا مىگردد، قابل رجوع بودن آن بدین معناست که عمل حقوقى دوباره واقع گردد و آن هم از اختیار فسخ کننده خارج است. چون انجام دادن دوباره آن عمل حقوقى، امر دیگرى است که قبلاً واقع نشده است، ازاینرو فسخ، ایقاعى است که قابل رجوع نمىباشد. رد معامله فضولى نیز چنین است: مالک با رد معامله فضولى، آن را ابطال مىکند. در نتیجه، اجازه بعدى نمىتواند مؤثر افتد. به همین جهت ماده 250ق.م. مقرر مىدارد: «اجازه در صورتى مؤثر است که مسبوق به رد نباشد و الاّ اثرى ندارد». همچنین اسقاط حق ایقاعى غیر قابل رجوع است و انشا کننده نمىتواند آن را بر همزند. در ابرا، طلبکار به اختیار از حق خویش صرف نظر مىکند(47) و در اثر آن مدیون، برىء الذّمه مىگردد. در نتیجه، رجوع طلبکار نمىتواند در گذشته تأثیر بگذارد. اسقاط خیار و اسقاط مرور زمان نیز از ایقاعهاى لازم مىباشد.
در میان ایقاعها به مواردى برمىخوریم که هدف از ایقاع ایجاد تعهّد، اسقاط حق یا انحلال عمل حقوقى نیست، بلکه اثر ایقاع تنها اباحه مىباشد و انشا کننده نمىخواهد خود را به ایقاع پاىبند گرداند، یا تعهّدى بر دوش گیرد، و نیز قصد ندارد حقى به دارایى دیگرى بیفزاید، تنها مىخواهد اختیار و توان مأذون را فزونى بخشد. بدیهى است، در اینگونه ایقاعها انشا کننده ایقاع هرگاه بخواهد مىتواند از ایقاع خود رجوع کند.
اذن مصداق بارز این نوع ایقاع است.(48) قانون مدنى در مواد گوناگونى به ویژگى جایز و قابل رجوع بودن اذن تصریح مىکند. ماده 108 ق.م. به عنوان قاعدهاى کلى در مورد اذن مقرر مىدارد:
در تمام مواردى که انتفاع کسى از ملک دیگرى به موجب اذن محض باشد، مالک مىتواند هر وفت بخواهد از اذن خود رجوع کند، مگر اینکه مانع قانونى موجود باشد.
همچنین، قانون مدنى در موارد خاصى، مانند اذن شرکا به یکدیگر و اذن در ارتفاق، بر قابل رجوع بودن اذن آشکارا صحه گذارده است.(49)
با این همه، در پارهاى موارد، مانند شرط اذن یا عدم رجوع در ضمن عقد لازم یا ممنوعیّت رجوع از نظر قانون، لزوم بر اذن عارض مىشود. اینگونه موارد در بخش سوم مورد بررسى قرار مىگیرد.
ج – حق یا حکم بودن اذن
در حقوق اسلامى، بحث گستردهاى در زمینه حق و حکم مطرح گردیده است.(50) قلمرو این موضوع به حقوق خصوصى محدود نشده، حقوق عمومى را نیز شامل مىشود. از این رو، بحث مزبور با تقسیم قانون در حقوق خصوصى به دو قسم آمره و تفسیرى (تکمیلى) در حقوق فرانسه تفاوت دارد و نباید آن دو را به یک معنا دانست.(51)
در اینجا بحث بر سلطه و اختیار انسان است و اینکه آیا تا کجا براى انسان در زندگى حقوقى اختیار و سلطه وجود دارد و این اختیار در کجا به پایان رسیده، جاى خود را به الزام مىدهد. به بیان دیگر، موضوع مورد بحث آن است که آیا اذن از احکام امرى و مربوط به نظم عمومى است و یا آنکه حق است و با تراضى مىتوان مفاد آن را تغییر داد، یا اختیارِ دادن اذن را ساقط یا به دیگرى سپرد.
به نظر مىرسد، در پاسخ به این پرسشها باید بین موارد مختلف اذن قائل به تفصیل شویم. بعضى از موارد اذن مربوط به نظم عمومى بوده، حکم مىباشد. بنابراین کسى که اختیارِ دادن اذن به او داده شده و اذن او معتبر شناخته شده است، نمىتواند این اختیار را از خویش ساقط کند، یا آن را در برابر عوض یا بدون آن به دیگرى انتقال دهد. طبق قانون مدنى، اذن زن در ازدواج با دختر خواهر یا دختر برادر زن معتبر مىباشد. از این رو، مردى که همسر او عمّه یا خاله دخترى است، نمىتواند بدون اذن همسر خود با آن دختر ازدواج کند.(52) از آنجا که حکم مزبور به نظم عمومى مرتبط مىباشد، زن نمىتواند این اختیار خود را به دیگرى منتقل کند یا آن را از خود اسقاط نماید. به همین جهت، مرد نمىتواند در ضمن ازدواج با عمّه و یا خاله، شرط کند که اذن آنان معتبر نباشد، یا شرط کند که اعتبار اذن ایشان ساقط گردد.(53) چنین شرطى به دلیل آنکه شرطى نامشروع است، طبق ماده 232 ق.م. در شمار شروط باطل مىباشد.(54)
در صورتى که مرد در نکاح عمه یا خاله، به صورت شرط فعل یا نتیجه، اذن آنان رابه ازدواج با دختر برادر یا دختر خواهر ایشان شرط کند، چنین شرطى نامشروع نیست، ولى به منزله اسقاط حقِ اذن نمىباشد. پس اگر با وجود چنین شرطى، عمه یا خاله به هنگام ازدواج، از دادن اذن خوددارى نمایند یا از اذن خویش رجوع کنند، ازدواج مرد با خواهرزاده یا برادرزاده ایشان صحیح نمىباشد. چنان چه مقصود از درج چنین شرطى آن باشد که حتى در صورت رجوع عمّه یاخاله از اذن خویش، مرد مىتواند با دختر برادر یا دختر خواهر آنان ازدواج کند، به گونهاى که درج شرط در حقیقت به اسقاط اذن برگردد، شرط مذکورباطل است.(55)
گروهى از فقها، در صورتى که اذن به صورت شرط نتیجه در نکاح داده شود، حتى اگر عمّه یا خاله پس از نکاح از اذن خویش رجوع کنند، ازدواج با دختر خواهر یا دختر برادر آنان را صحیح و نافذ مىدانند و بر اظهار کراهت و رجوع ایشان از اذن پیشین خود ترتیب اثر نمىدهند.(56)
به نظر مىرسد، در مواردى که شخصى مالک مال یا حقى مىباشد، و طبق قانون براى تصرّف در مال یا حق مذکور اذن مالک معتبر است، چنین اذنى حق به شمار مىآید. از این رو، مالک مىتواند اذن خویش یا حق رجوع از اذن خود را ساقط کند و یا حقِ دادن اذن را به دیگرى انتقال دهد.
اصل حاکم در مورد اذن مردد بین حق و حکم: مسئلهاى که در اینجا مطرح مىگردد، وضعیت موارد اختلافى است: آیا مواردى را که حق یا حکم بودن اذن مورد تردید است، در زمره حقوق به حساب آورده، قابل اسقاط و انتقال بدانیم، یا اینکه از مصادیق احکام بوده، اسقاط وانتقال آن ممنوع است؟
فقیهان در موارد مشکوک بین حق و حکم، دیدگاههاى متفاوتى ابراز نمودهاند:(57) بعضى جانب آزادى اراده را تقویت کرده، معتقدند در این گونه موارد اراده نافذ است و اسقاط یا انتقال بدون اشکال است؛ در نتیجه مصادیق مشکوک را به حق ملحق نمودهاند.(58) در مقابل، عده اى عرف را ملاک تشخیص دانستهاند. به نظر این گروه اگر چیزى از نظر عرف قابل اسقاط باشد حق است، نه حکم.(59)
نظریات فوق از آنجا که بدون بیان استدلالى مطرح گردیده است، از استحکام چندانى بر خوردار نمىباشد. گذشته از آن، درباره نظر اخیر که عرف را ملاک تشخیص قرار داده است، باید گفت که در بسیارى از موارد، عرف نسبت به موارد مشکوک ساکت مىباشد و یا نظر مشخص و روشنى ارائه نمىدهد.
طبق آنچه گذشت از آنجا که، حق بودن اذن بر تحقق ملکیت نسبت به مال یا حق متوقف مىباشد و اصل بر عدم تحقق ملکیت است، ظاهراً اصل در مصادیق مشکوک، حکم مىکند که اذن، حکم و غیر قابل اسقاط یا انتقال باشد.
با توجه به قاعدهاى که براى تشخیص حق یاحکم بودن اذن بیان شد، مىتوان در یافت که غالب مصادیق اذن، حق و پارهاى از موارد آن حکم است. زیرا بسیارى از مواردى که در عرف به دیگرى اذن داده مىشود، در حقیقت تصرّف در مال یا منفعت یا حق دیگرى براى مأذون مباح مىگردد. در این گونه موارد، به دلیل آنکه اذن دهنده، مالک یا نماینده او مىباشد، اذن. حق شمرده مىشود.
1- بقره(2) آیه 279
2- نسا(4) آیه 24
3- در صحاح و بعضى از کتابهاى دیگر تنها دو معناى اول آمده است؛ صاحب صحاح مىنویسد: «أذن له فى الشىء إذناً یقال: ائذن لى على الامیر; و أذن بمعنى علم و منه قوله تعالى فأذنوا بحرب من اللَّه و رسوله; والاذان الاعلام». (اسماعیل بن حماد الجوهرى،الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، ج 5، ص 2068).
4- بقره(2) آیه 97
5 – نویسنده اصطلاحات الفنون تنها به ذکر معناى اعلام اکتفا کرده است. به عقیده وى، اذن گاهى به معناى اعلام (به طور اطلاق) به کار مىرود، گاهى نیز به معناى اعلام خاصى که همان اعلام رخصت در تصرف است استعمال مىشود. وى مىنویسد: «الإذن بالکسر فى اللغه الاعلام مطلقاً و منه الأذان والاعلام بالاجازه فى التصرفات والرخصه فى الشىء و الاطلاق عن أىّ شىء کان». (عبدالنبى الاحمد نگرى، جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 8).
6- ر. ک: محمودبن عمر زمخشرى، اساس البلاغه، ص 4؛ عبدالرحیم بن عبد الکریم صفى پور، منتهى الارب، ج 1، ص 18؛ فخرالدین بن محمد طریحى، مجمع البحرین، ج 6، ص 20؛ محمد مرتضى زبیدى، تاج العروس، ج 9، ص 119؛ محمدبن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج13، ص 9 و 10؛ اسماعیل بن حماد الجوهرى، صحاح، ج 5، ص 2068؛ احمدبن محمد المقرى، مصباح المنیر، ج 1، ص 15؛ محمدبن حسن طوسى، تفسیر تبیان، ج 1، ص 380 و 381؛ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان، ج 1، ص 171 و خلیلبن احمد، العین، ج 8، ص 200
7- على اکبر قریشى، قاموس قرآن، ج 1، ص 56
8- چنان که اقرب الموارد اینگونه مىنویسد: «أذن بالشىء إذناً و اذَناً و اذاناً و اذانهً: عَلِمَ به و أذن له فى الشىء إذناً و اذیناً: أباحه له و أذن الیه أذَناً: استمع». (سعید الخورى، اقرب الموارد، ج 1، ص 7)
9- معناى «اعلام»، در بسیارى از کتابهاى لغت آمده است و بسیارى از آنها معناى علم و اعلام را به عنوان اولین معناى اذن ذکر کردهاند؛ مانند قاموس که در این باره مىگوید: «أذن بالشىء کسمع إذناً بالکسر و یحرّک وأذاناً و أذانهً علم به فأذنوا بحربٍ اى کونوا على علم و آذنه الأمر و به أعلمه و أذّن تأذیناً اکثر الاعلام». (فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 4، ص 195)
10- نوشته هاى برخى از اهل لغت، این نظر را تأیید مىکند؛ از جمله راغب مىنویسد: «الاذن فى الشىء اعلام باجازته و الرخصه فیه». (الراغب الاصفهانى، المفردات، ص 14)
11- «استأذنه» سأله الاذن و علیه: طلب اذن الدخول الیه. و الاستئذان طلب الاذن. (سعید الخورى، اقرب الموارد، ج 1، ص 8) و استأذنه: طلب منه الاذن. (محمدبن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج13،ص 10)
12- محمدجعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ص 287
13- «انّه فکّ الحجر مما رتّب علیه الشارع حکماً شرعیاً مما یعدّ من الاسباب الشرعیه». (جمال عبد الناصر، موسوعه فى الفقه الاسلامى، ج4، ص 222)
14- «الاذن حقیقته الترخیص و ارخاء العنان او اظهار الرّضا به». (محمدحسین غروى اصفهانى، حاشیه مکاسب، ج 1، ص 131)
15- محمدبن محمد ابوسعود، حاشیه بر منلا مسکین، ج 3، ص 299
16- زیلعى، عثمان بن على، تبیین الحقایق فى شرح کنز الدقایق، ج 5، ص 203
در دو تعریف اخیر، اذن مسقط حق معرفى شده است که البته این تعریف مبتنى بر نظرى است که عدهاى از فقهاى اهل تسنن در زمینه اذن دادن به عبد در تجارت، بدان معتقدند. به نظرآنان، اگر مولا به بنده خویش اذن در تجارت بدهد، این اذن همه انواع تجارت را شامل مىشود و به زمان یا مکان یا نوع خاصى از تجارت محدود نمىگردد. زیرا ممنوعیّت گذشته عبد از تجارت به دلیل مراعات حق مولا مىباشد، ولى هنگامى که او اذن دهد در حقیقت حق خویش را ساقط مىکند و عبد بر طبق اهلیّت اصلى خویش در هرگونه تجارتى مجاز است.
به نظر مىرسد، مولا با اذن دادن، حق خویش راساقط نمىکند؛ زیرا حتى طبق نظر این عده از فقها، مولا هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خویش رجوع کند. بنابراین، تعریف اذن به «اسقاط حق» مناسب نمىباشد.
17- «الإذن فى الشرع فکّ الحجر و اطلاق التصرف لمن کان ممنوعاً شرعاً». (عبدالنبى الاحمد نگرى، جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 8)
18 – در فرهنگ بلک (Black) چنین آمده است:
“Permission A license to do a thing ;an authority. to do an act which ,without such authority would have been unlawful”Black Henry Law Dictionary ;P.594. 19 – در فرهنگ کُلین چنین آمده است:
“Authorize : To empower ;To give a right or authority to act to permit a thing to be done in the future Collin, P.H ; Law Dictionary;pp.20,21,202. 20- محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمینولوژى حقوق، ش166
21- تقسیم اذن به اذن قانونى و اذن اشخاص و نیز تقسیم آن به عام و خاص، در همین بخش خواهد آمد.
22- تصرّفى که موجب استهلاک عرفى مال شود تصرف استعمالى، و تصرفى که در منافع مال با بقاى آن صورت گیرد تصرف انتفاعى مىگویند. تصرف استعمالى، مثل قطع درخت و تبدیل آن به میز و صندلى و تصرف انتفاعى، مانند سکونت در خانه یا استفاده از میوههاى درختان.
23- عمل حقوقى، داراى معناى وسیعترى است که در اینجا مقصود نیست. در معناى عام، عمل حقوقى به هر عملى اطلاق مىشود که از روى قصد بوده و داراى اثر حقوقى باشد، اعم از آنکه قصد مزبور انشا باشد مانند قصد بایع و مشترى در عقد بیع، یا نباشد مانند قصد اقرار کننده در هنگام اقرار. (ر. ک: محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمینولوژى حقوق، ش 166)
24- از جمله کسانى که صریحاً اظهار مىدارد که اذن نه عقد است نه ایقاع، محقق اصفهانى مىباشد که مىنویسد: «و اما فى غیر العقود و الایقاعات کالاذن فى التصرف ;». (حاشیه مکاسب؛ ج 1، ص 177)
25- براى اطلاع بیشتر از این نظریه، ر. ک: حسن امامى، حقوق مدنى، ج1، ص 108؛ محمدحسین غروى اصفهانى، حاشیه مکاسب، ج 1، ص 177 و احمد صدر حاج سید جوادى، (ودیگران)، دایره المعارف تشیع، ج 2، ص 46
26- محقق خوانسارى در این باره مىنویسد: «و الاذن من الایقاعات لا یحتاج الى القبول». (جامع المدارک، ج 3، ص 476)
27- در تقریرات بیع امام خمینى در مقایسه اذن با عقود اذنیّه آمده است: «فانّ الاذن شىء و العاریه و الودیعه مثلاً شىء آخر و الاوّل ایقاع و الثانى عقود». (محمد حسن قدیرى، البیع، تقریرات دروس امام خمینى، ص239)
28- براى آگاهى از نظر کسانى که به ایقاع بودن اذن تصریح کردهاند، ر. ک: احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج3، ص 476؛ محمدجواد مغنیه، الفقه على المذاهب الخمسه، ج 4، ص 212؛ محمد حسن قدیرى، البیع، تقریرات دروس امام خمینى، ص 239؛ ناصر کاتوزیان، ایقاع، ص 65؛ علیرضا فیض، مبادى فقه و اصول، ص 261؛ عبد الفتاح بن على مراغى حسینى، عناوین، ص184 و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دایره المعارف حقوق مدنى و تجارت، ج 1، ص 389
29- صاحب عناوین مىنویسد: «; و لا ریب انّ الایقاعات کالطلاق و الظهار و العتق و الاذن و نظایر ذلک التزامات لمقتضیاتها فتدخل تحت العموم;». ( عبدالفتاح بن على مراغى حسینى، العناوین، ص 184)
30- عبارات صاحب جواهر در زمینه ماهیّت حقوقى اذن متفاوت است؛ برخى از عبارات او را مىتوان بر ایقاع بودن اذن حمل کرد. وى در مقام مقایسه اذن با عاریه مىنویسد: «و على کل حال فهى عقد یعتبر فیه انشاء الربط بین الایجاب و القبول لا ایقاع یکفى فیه الاذن فى الانتفاع من المالک». (شیخ محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج 27، ص 156)
31- محمد کاظم طباطبایى یزدى، سؤال و جواب، ص 141؛ محسن حکیم، مستمسک العروه الوثقى، ج 2، ص 431 و نیز ج 5، صص 141، 438 و 439
32- براى مطالعه آراى فقیهان در این باره ر. ک: حسن بن یوسف علامه حلى، مختلف الشیعه، ج2، صص 477 و 478؛ جعفر بن حسن محقق حلى، شرایع الاسلام، ج 2، ص 137؛ محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامه، ج 6، ص 64 و محمد حسن نجفى؛ جواهر الکلام، ج 27، ص 181
33- ر . ک: ماده 1/397 قانون مدنى آلمان.
34- ر . ک: محمد کاظم طباطبایى یزدى، عروه الوثقى، ج 2، ص 586 و 714
35- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، ترمینولوژى حقوق، ش 3779
36- همان، دایره المعارف مدنى و تجارت، ج 1، ص 389 و نیز حقوق اموال، ص 299
37- همان، حقوق تعهدات، ش 189، صص 139 و 140
الکلام،
38- صاحب جواهر در این خصوص مىنویسد: «و لا اشکال فى اعتبار انشائیّه الربط بین الایجاب و القبول فى الودیعه مثلاً;. و غیرها من العقود، لا انّها من الاذن و الاباحه التى لم یلحظ فیها الربط بین القصدین و الرضا من الطرفین نحو اباحه الطعام». (جواهر ج 27، ص 156)
39- صاحب جواهر در مقام مقایسه ودیعه با اذن گوید: «منها: انفساخ الودیعه بفسخ کل منهما فلیس له الرجوع الیها بدون تجدید بخلاف الاذن فانّ له الرجوع الیها ما لم یظهر تقییدها و ان رفع یداً عنها اوّلاً، اذ لا فسخ بالنسبه الیها و لم یحصل ما یقتضى رفع الأثر الحاصل منها». (همان، ص 97)
40- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ش 428، ص 314
41- حسن بن یوسف علامه حلى، تذکره الفقها. (به نقل از: احمد بن محمد مقدس اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان، ج 10، ص 385)
42- احمد بن محمد مقدس اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان، ج 10، ص 387
43- براى مطالعه نظریه مخالف قانون مدنى ر. ک: محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج 27، ص 182
فیه
44- علامه حلى در این زمینه این چنین مىنویسد: «فاذا زرع ثمّ أخذ زرعه لم یکن له ان یزرع ثانیاً الاّ باذن مستأنف لأصاله عصمه مال الغیر و کذا لو أعار للغرس فغرس ثمّ ماتت الشجره او انقلعت لم یکن له غرس اخرى غیرها الاّ بإذن جدید و کذا فى البناء لو أذن له فبنى ثمّ انهدم او أذن له فى وضع جذع على حایطه فانکسر». (تذکره الفقها، ج 2، کتاب عاریه، بخش دوم، مبحث اول) از این عبارت آشکار مىگردد که در مسئله تفاوتى ندارد که مأذون خود، موضوع اذن را از بین ببرد؛ مثلاً، خود سرتیر را از روى دیوار بردارد یا خود، درخت را از زمین برکند، و یا آنکه توسط شخص ثالث یا حوادث خارجى از بین رود؛ مثل اینکه، سرتیر شکسته شود یا درخت به علت نامساعد بودن خاک یا هوا از زمین خارج گردد. درحالىکه ماده 121 قانون مدنى تنها نسبت در شکل اول ظهور دارد.
45- عبداللَّه بن محمد ابن قدامه، المغنى، به همراه شرح کبیر، ج 5، ص 361
46- صاحب عناوین در این باره مىنویسد: «والحقّ انّ الاصل فى کلّ عقد و ایقاع عدم جواز رفع آثاره و فسخه الاّ بدلیل;». ( عبد الفتاح بن على مراغى حسینى، العناوین، ص 183)
47- طبق ماده 289 ق.م. : «ابرا عبارت از این است که داین از حق خود به اختیار صرف نظر مىنماید».
48- مهدى شهیدى، حقوق مدنى (6)، جزوه درسى، انتشارات دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتى، سال تحصیلى 58 – 1357، ص 32؛ حسین صفایى، حقوق مدنى (3)، جزوه درسى، انتشارات دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتى، سال تحصیلى 59 – 1358، ص 351
49- ماده 98 ق.م. اشعار مىدارد: «اگر کسى حق عبور در ملک غیر ندارد، ولى صاحب ملک اذن داده باشد که از ملک او عبور کند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع کرده و مانع عبور او بشود و همچنین است سایر ارتفاقات». همچنین در زمینه اذن شرکا به یکدیگر ماده 578 ق.م. اعلام مىکند: «شرکا همه وقت مىتوانند از اذن خود رجوع کنند مگر اینکه اذن در ضمن عقد لازم داده شده باشد که در این صورت مادام که شرکت باقى است حق رجوع ندارند».
50- در این زمینه، ر. ک: محمد حسین غروى اصفهانى، رساله حق و حکم، (مندرج در حاشیه مکاسب، ابتداى ج 1)؛ محمد تقى مدرس اصفهانى، رساله حق و حکم، و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دایره المعارف حقوق مدنى و تجارت.
51-Colin Capitan ;Cours elementaire de droit civil francis; p.9,10 ; 52- ماده 1049 ق.م. در این مورد مقرر مىدارد: «هیچ کس نمىتواند دختر برادر زن و یا دختر خواهر زن خود را بگیرد مگر با اجازه زن خود».
53- سید محمد کاظم یزدى مىنویسد: «الظاهر انّ اعتبار إذنهما من باب الحکم الشرعى لا أن یکون لحقّ منهما فلایسقط بالإسقاط». (عروه الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18)
54- ماده 232 ق.م. گوید: «شرط مفصله ذیل باطل است ولى مفسد عقد نیست:
1- شرطى که انجام آن غیر مقدور باشد؛
2- شرطى که در آن نفع و فایده نباشد؛
3- شرطى که نامشروع باشد».
55- امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 279، مسئله 12
56- محمد کاظم طباطبایى یزدى، العروه الوثقى، ج2، ص 663
57- بعضى از فقها ملاک را در این گونه موارد استصحاب دانسته و بر طبق مفاد استصحاب به قابلیت یا عدم قابلیت اسقاط یا انتقال حکم کردهاند. (موسى خوانسارى، منیه الطالب، تقریرات محقق نایینى، ج 1، ص47، و محمدحسن آشتیانى، کتاب قضا، ص 15 و 16) دربرابر، برخى دیگر از آنجا که قابلیت اسقاط یا نقل و انتقال دلیل قانونى لازم دارد، معتقدند اصل، آن است که موارد مشکوک، حکم است نه حق. ( نراقى محمدبن احمد، مشارق الاحکام، ص 168)
58- محمد حسین اصفهانى (کمپانى)، غصب، ص 69، و محمدتقى اصفهانى، دلائل الاحکام، ص151150
59- محمد کاظم طباطبایى یزدى، حاشیه مکاسب، ص 54 و 55
صفایى، حقوق مدنى (3)، جزوه درسى، انتشارات دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتى، سال تحصیلى 59 – 1358، ص 351
49- ماده 98 ق.م. اشعار مىدارد: «اگر کسى حق عبور در ملک غیر ندارد، ولى صاحب ملک اذن داده باشد که از ملک او عبور کند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع کرده و مانع عبور او بشود و همچنین است سایر ارتفاقات». همچنین در زمینه اذن شرکا به یکدیگر ماده 578 ق.م. اعلام مىکند: «شرکا همه وقت مىتوانند از اذن خود رجوع کنند مگر اینکه اذن در ضمن عقد لازم داده شده باشد که در این صورت مادام که شرکت باقى است حق رجوع ندارند».
50- در این زمینه، ر. ک: محمد حسین غروى اصفهانى، رساله حق و حکم، (مندرج در حاشیه مکاسب، ابتداى ج 1)؛ محمد تقى مدرس اصفهانى، رساله حق و حکم، و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دایره المعارف حقوق مدنى و تجارت.
51-Colin Capitan ;Cours elementaire de droit civil francis; p.9,10 ; 52- ماده 1049 ق.م. در این مورد مقرر مىدارد: «هیچ کس نمىتواند دختر برادر زن و یا دختر خواهر زن خود را بگیرد مگر با اجازه زن خود».
53- سید محمد کاظم یزدى مىنویسد: «الظاهر انّ اعتبار إذنهما من باب الحکم الشرعى لا أن یکون لحقّ منهما فلایسقط بالإسقاط». (عروه الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18)
54- ماده 232 ق.م. گوید: «شرط مفصله ذیل باطل است ولى مفسد عقد نیست:
1- شرطى که انجام آن غیر مقدور باشد؛
2- شرطى که در آن نفع و فایده نباشد؛
3- شرطى که نامشروع باشد».
55- امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 279، مسئله 12
56- محمد کاظم طباطبایى یزدى، العروه الوثقى، ج2، ص 663
57- بعضى از فقها ملاک را در این گونه موارد استصحاب دانسته و بر طبق مفاد استصحاب به قابلیت یا عدم قابلیت اسقاط یا انتقال حکم کردهاند. (موسى خوانسارى، منیه الطالب، تقریرات محقق نایینى، ج 1، ص47، و محمدحسن آشتیانى، کتاب قضا، ص 15 و 16) دربرابر، برخى دیگر از آنجا که قابلیت اسقاط یا نقل و انتقال دلیل قانونى لازم دارد، معتقدند اصل، آن است که موارد مشکوک، حکم است نه حق. ( نراقى محمدبن احمد، مشارق الاحکام، ص 168)
58- محمد حسین اصفهانى (کمپانى)، غصب، ص 69، و محمدتقى اصفهانى، دلائل الاحکام، ص151150
59- محمد کاظم طباطبایى یزدى، حاشیه مکاسب، ص 54 و 55
مبحث دوم: تمییز اذن از مفاهیم و تأسیسات حقوقى مشابه
1 – اذن و رضایت
2 – اذن و اجازه
3 – اذن و حق انتفاع
4 – اذن و حق ارتفاق
5 – اذن و عقود اذنیه
آشنایى کامل با نهاد حقوقى اذن، مستلزم آن است که اذن را با مفاهیم مشابه مقایسه نموده و از تأسیسات حقوقى مشابه جدا سازیم. مفاهیمى از قبیل رضایت باطنى، اجازه، حق انتفاع، وکالت، ودیعه و عاریه اگر چه از جهاتى به اذن شباهت دارند، ولى با اذن متفاوت مىباشند. در مبحث حاضر به مقایسه اذن با این مفاهیم مىپردازیم.
1 – اذن و رضایت
رضا یا رضایت در لغت به معناى موافقت و اختیار است. در اصطلاح، در معانى متعددى از جمله دو معناى زیر به کار مىرود:
یک: میل قلب به سوى یک عمل حقوقى که در گذشته انجام گرفته، یا اکنون انجام مىشود و یا در آینده واقع خواهد شد. رضا به همین معنا در ماده 190 ق.م. به کار رفته است: «براى صحت هر معامله شرایط ذیل اساسى است:
1- قصد طرفین و رضاى آنها;».
رضا به این معنا با قصد انشا که تنها به زمان حال تعلّق مىیابد، تفاوت اساسىدارد.
دو: گاهى رضایت به معناى قصد انشا به کار مىرود. این اصطلاح از حقوق فرانسه گرفته شده و بر خلاف اصطلاح نخست، منشأ فقهى ندارد. ماده 199 ق.م. که با استفاده از حقوق مدنى فرانسه تدوین گردیده، رضا را در همین معناى به کار برده است. طبق ماده 199 ق.م.:
رضاى حاصل در نتیجه اشتباه یا اکراه موجب نفوذ معامله نیست.
این ماده، تحقق رضا را با فرض اکراه ممکن دانسته است، در حالى که اگر مقصود از رضا معناى اول باشد، چنین امرى باطل است. زیرا رضا در معناى اول مقابل اکراه است و با اکراه جمع نمىشود؛(1) چنان که قانون مدنى نیز آن دو را مقابل یکدیگر قرار داده و در ماده 1070 مقرر مىدارد:
«رضاى زوجین شرط نفوذ عقد است و هرگاه مکره بعد از زوال کره، عقد را اجازه کند نافذ است؛ مگر این که اکراه به درجهاى بوده که عاقد فاقد قصدباشد».
تفاوت اذن با رضا به معناى اخیر، آشکار مىباشد و کمتر بین آن دو اشتباهى صورت مىگیرد. اما در مقایسه اذن با رضایت به معناى نخست مىتوان گفت رضا تا زمانى که اظهار نشده و به مرحله اظهار نرسیده است رضا یا رضاى باطنى گفته مىشود، ولى هنگامى که به وسیلهاى ابراز گردد و با قصد انشا همراه باشد، اذن خوانده مىشود. تا زمانى که رضایت، خواه به وسیله قول یا فعل، اعلام نگردد، اراده چهره بیرونى پیدا نمىکند. در نتیجه، از نظر حقوقى تأثیر و اعتبارى نداشته، نسبت به دیگران قابل استناد نمىباشد.(2)
2 – اذن و اجازه
در اذن و اجازه، شخص رضایت باطنى خویش را به گونهاى اعلام مىکند. هم اذن و هم اجازه مىتواند به صورت صریح یا ضمنى انشا شود. قانون مدنى با اشاره به تقسیم اذن به صریح و ضمنى در مورد ودیعه در ماده 609 مقرر مىدارد:
«کسى مىتواند مالى را به ودیعه بگذارد، که مالک یا قائممقام مالک باشد و یا از طرف مالک صراحتاً یا ضمناً مجاز باشد».
و در عقد وکالت به طور ضمنى، تقسیم اجازه را به صریح و ضمنى مورد توجه قرار داده، اعلام مىکند:
«; در مورد آنچه که در خارج از حدود وکالت انجام داده شده است، موکل هیچگونه تعهّد نخواهد داشت، مگر اینکه اعمال فضولى وکیل را صراحتاً یا ضمناً اجازه کند».(3)
با این حال، اذن با اجازه تفاوت دارد: رضایت در صورتى که قبل از تصرّف، خواه تصرّف حقوقى و خواه غیرحقوقى انشا شود، اذن است و چنانچه پس از انجام تصرّف انشا گردد، اجازه خوانده مىشود.(4)
در مقایسه اذن و اجازه، موارد ذیل را مىتوان یادآور شد:
1 – تفاوت اساسى اذن و اجازه در آن است که اذن دو جنبه دارد: رخصت دادن و رفع مانع کردن و نیز اعلام رضایت. ولى اجازه تنها جنبه اخیر، یعنى اظهار رضایت به تصرّف را داراست. چرا که رخصت دادن نسبت به تصرف و عملى که قبلاً تحقق یافته است معقول نمىباشد. ازنظر اصطلاحى، به کار بردن واژه اجازه در مورد انشاى رضایت، پیش از واقع شدن عمل، استعمالى نابه جاست. در کتابهاى فقهى و حقوقى به تفاوت آن دو از نظر مورد استعمال تصریح شده است.(5) از جمله امام خمینى مىنویسد: «الاجازه و الإذن یشترکان الاّ فى التقدم و التأخر».(6) و در حاشیه ابن عابدین آمده است: «انّ الإذن انّما یکون لما سیقع والاجازه انّما تکون لما وقع».(7) با این حال، قوانین حقوقى ما بارها این دو واژه را به جاى یک دیگر به کار برده است؛ مثلاً در مواد 115، 124، 503، 794 و 1043 ق.م. و نیز ماده 85 قانون امور حسبى واژه اجازه به جاى اذن بهکار رفته است.(8)
2 – کسى که به اذن دیگرى عمل حقوقى انجام دهد، در حقیقت از سمتى شبیه نمایندگى برخوردار است و همانند قائممقام او تلقى مىشود. ولى شخصى که بدون اذن دیگرى به انجام عمل حقوقى اقدام مىکند، قائممقام او محسوب نمىگردد؛ هر چند اصل عمل او را اجازه کند. ماده 928 قانون مدنى عراق مقرر مىدارد: «الاذن و الأمر یعتبران توکیلاً إذا دلّت القرینه علیه;».
3 – اذن دهنده مىتواند پیش از انجام تصرّف توسط مأذون، از اذن خویش رجوع کرده، از تحقق آثار اذن جلوگیرى نماید. از این رو، اگر پس ازرجوع اذن دهنده، مأذون به عمل حقوقى اقدام کند، عمل او نافذ نمىباشد و چنان چه تصرّفى خارجى بنماید، تصرّف او خلاف قانون محسوب مىشود. اما از آنجا که اجازه به محض وقوع، آثارى را به دنبال خواهد داشت، رجوع از آن ممکن نیست؛ مثلاً پس از دادن اجازه به بیعى که به صورت فضولى منعقد گردیده، بیع نافذ بوده و اجازه کننده نسبت به آن ملزم مىباشد. زیرا عقد نافذ را نمىتوان بار دیگر به صورت غیرنافذ و موقوف درآورد.
واژه اجازه در دو مورد به کار مىرود: گاهى به معناى تنفیذ قراردادى است که به صورت غیر نافذ واقع گردیده است؛ مانند عقدى که به صورت فضولى یا از روى اکراه و یا توسط صغیر ممیز یا غیر رشید منعقد گردد.(9) چنان که، واژه اجازه در مواد 247 تا250 و ماده 209 ق.م. در همین معناى به کار رفته است.(10) و گاهى به معنى اسقاط خیار و لازم کردن عقد غیر لازم بهکار مىرود. مثلاً، در بیعى که براى خریدار خیار شرط شده است، گویند: خریدار بیع را اجازه نمود؛ یعنى:با اسقاط خیار خویش عقد را امضا و لازم کرد.
3 – اذن و حق انتفاع
طبق ماده 40 ق.م.:
«حق انتفاع عبارت از حقى است که به موجب آن شخص مىتواند از مالى که عین آن ملک دیگرى است یا مالک خاصى ندارد، استفاده کند».
اذن و حق انتفاع، به ویژه اگر مورد اذن مال باشد، مشابه یکدیگرند.
با این حال، اذن و حق انتفاع در موارد ذیل از یکدیگر متمایز مىگردند:
1 – حق انتفاع غالباً به وسیله عقد به وجود مىآید و تا زمانى که طرف عقد، آن را قبول نکند واقع نمىشود. درحالىکه اذن، ایقاع است و اراده اذن دهنده در وقوع آن کافى است و رد یا قبول مأذون در وقوع یا انحلال آن نقشى ندارد.
2 – پس از واگذارى حق انتفاع، منتفع نسبت به مال مورد حق انتفاع، صاحب حق مىگردد. درحالىکه با اذن، براى مأذون حقِ انتفاع پیدا نمىشود؛ بلکه انتفاع بروى مباح مىگردد و دیگر انتفاع از مال براى او، ممنوع و تجاوز به حق غیر به شمار نمىآید. از این رو در حق انتفاع، به جز آنکه شرط خلاف شده باشد، منتفع مىتواند آن را به دیگرى واگذار نماید. حتى اگر قید مباشرت در حق انتفاع شده باشد، منتفع مىتواند با شرط آنکه تنها خود از آن استفاده کند، حق انتفاع را به دیگرى انتقال دهد. در مقابل، مأذون از چنین حقى بهرهمند نمىباشد. چنان که هرگاه کسى دیگرى را به منزل خویش دعوت کند، میهمان مىتواند از آنچه براى او حاضرمىکنند بهره ببرد، از خوردنىها بخورد و از نوشیدنىها بنوشد، ولى حقى نسبت به آنها پیدانمىکند و نمىتواند آنها را با خود ببرد و یا بهدیگرى اعطا کند.(11) بنابراین نمىتوان منتفع را در حق انتفاع مالک انتفاع شناخت.
ماده 40 ق.م. اگر چه برگرفته از ماده 578 قانون مدنى فرانسه است، ولى قانونگذاران ایرانى با تغییرى در ترجمه آن نشان مىدهند که منتفع را، مالک انتفاع نمىدانند. ازاین رو، یکى از تفاوتهاى حق انتفاع در قانون مدنى ما با قانون مدنى فرانسه در آن است که بر خلاف قانون فرانسه، منتفع، مالک انتفاع نمىگردد، بلکه تنها حق استفاده و انتفاع براى او محفوظ است. ماده 578 قانون مدنى فرانسه مقررمىدارد:
«حق انتفاع عبارت است از حق استفاده از اشیاء متعلق به دیگرى همچون خود مالک، اما با تعهد به حفظ عین آن»(12)
قانون مدنى آلمان و اتیوپى نیز، حق انتفاع را به همین صورت تعریف کردهاند؛ در ماده 1039 ق.م. آلمان و ماده 1331 و 1332 ق.م. اتیوپى، منتفع مالک حق انتفاع معرفى شده است.
تفاوت حق انتفاع با مالکیت منافع در اجاره، آن است که در اجاره، منافع در مدت اجاره به ملکیت مستأجر درمىآید و ذرات منافع در ملکیت مستأجر تولید مىگردد. ولى در حق انتفاع، منافع در ملکیت مالک عین پدید مىآید؛ لیکن منتفع از حق انحصارى بهرهبردارى ازآن برخوردار است. از این رو، در حق انتفاع، منتفع نمىتواند عین را به دیگرى اجاره دهد، زیرا اجاره، تملیک منفعت است(13) و منتفع مالک منافع نمىباشد تا آن را به دیگرى انتقال دهد(14)؛ بلکه داراى حقى است که در اثر آن از منافع مال مورد حق انتفاع بهرهمند مىگردد و مىتواند این حق را مانند حقوق مالى دیگر به هر کس بخواهد واگذار کند.(15)
از آنجا که در حقوق مدنى فرانسه، بین حق انتفاع و مالکیت منافع تفاوتى وجود ندارد، ماده 595 قانون مدنى فرانسه و به پیروى از آن، ماده 1331 قانون مدنى اتیوپى، به منتفع اجازه مىدهد که مورد حق انتفاع را به شخص ثالث اجاره دهد. ماده 595 قانون مدنى فرانسه در این باره تصریح مىکند:
«منتفع مىتواند خود از حقش استفاده کند، آن را به دیگر اجاره دهد یا همچنین آن را بفروشد یا بلاعوض انتقال دهد».(16)
3 – حق انتفاع لازم است؛ یعنى مالک نمىتواند آن را برهم زند و از آن رجوع کند، مگر آنکه به علتى زایل گردد. درحالىکه طبیعت اذن قابل رجوع است و اذن دهنده هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خویش رجوع کند، مگر آنکه اذن یا عدم رجوع آن ضمن عقد لازمى شرط شده باشد و یا رجوع از طرف قانون ممنوع گردد. به همین جهت، تعیین مدت – مگر آنکه ضمن عقد لازمى باشد – اذن را لازم نمىگرداند. درحالىکه در حق انتفاع، در صورتى که مدت تعیین شود، تا پیش از انقضاى آن، حق انتفاع خاتمه نمىیابد. بدین ترتیب، در مورد رقبى با انقضاى مدتى که در عقد معین گردیده، حق انتفاع خاتمه نمىیابد و در عُمرى، با فوت کسى که حق انتفاع به عمر او مقید شده، حق انتفاع منتفى مىگردد.
در حبس مطلق که مدت در عقد قید نگردیده، حق انتفاع تا زمانى که مالک باقى است از بین نمىرود. ولى ازآنجا که حبس مطلق قابل رجوع مىباشد، مالک در هر زمان مىتواند از آن رجوع کند. از این رو، ماده 44 ق.م. اعلام مىکند:
«در صورتى که مالک براى حق انتفاع مدتى معین نکرده باشد، حبس مطلق بوده و حق مزبور تا فوت مالک خواهد بود، مگر اینکه قبل از فوت خودرجوع کند».
4 – مورد حق انتفاع، صرفاً مالى است که با انتفاع از آن، عین باقى بماند. به بیان دیگر، انتفاع از آن بر هلاک شدن عین آن متوقف نباشد. مقصود آن نیست که موضوع حق انتفاع نباید قابل استهلاک باشد، بلکه مراد آن است که موضوع حق انتفاع، نباید مالى باشد که مانند خوراکى و نوشیدنى با اولین استفاده معدوم گردد. از این رو، چیزهایى مانند لباس و کتاب که پس از مدتى استفاده، عین آن غیرقابل انتفاع مىگردد، مىتواند مورد حق انتفاع واقع شود. ماده 46 ق.م. دراین باره تصریح مىکند:
«حق انتفاع ممکن است فقط نسبت به مالى بر قرار شود که استفاده از آن با بقاى عین ممکن باشد;».
همچنین ماده 58 ق.م. در مورد وقف مقرر مىدارد:
«فقط وقف مالى جایز است که با بقاى عین بتوان از آن منتفع شد;».
لیکن مورد اذن، نه تنها به چنین شرطى مقید نمىباشد، بلکه حتى به مال نیز اختصاص ندارد. چنان که موضوع اذن مىتواند عمل حقوقى یا تصرف غیر حقوقى باشد؛ مانند اذن ولّى به غیر رشید در انجام معاملات و تصرّفات او(17) یا اذن شرکا به یک دیگر در اداره اموال مشترک که موجب نفوذ اعمال آنان مىگردد.(18)
با این حال، از نظر حقوق مدنى فرانسه وجود چنین شرطى در مورد حق انتفاع لازم نمىباشد. ازاین رو ماده 587 قانون مدنى فرانسه در مورد اموالى که انتفاع از آن مستلزم معدوم گردیدن عین مىباشد، نیز حق انتفاع را صحیح مىداند؛ هر چند منتفع باید در پایان مدت حق انتفاع، مثل قیمت عین را بپردازد. ماده 587 قانون مدنى فرانسه در این زمینه مقرر مىدارد:
«اگر حق انتفاع اشیائى را شامل شود که استفاده از آن بدون زوال عین آن ممکن نیست؛ مانند پول، حبونات و مایعات، منتفع حق دارد از آنها استفاده کند، امّا متعهد است در پایان حق انتفاع مثل آنها را در کیفیت یا قیمت آنها را در زمان تلف بپردازد.»(19)
5 – قبض، شرط صحت حق انتفاع است؛ بر خلاف اذن که به صرف اراده اذن دهنده و بدون توقف بر قبض، به طور صحیح واقع مىشود. فقیهان امامیه، در تأثیر قبض بر یک عقیده نمىباشد؛ عدهاى از آنها، قبض را شرط صحت عقد انتفاع مىدانند و برخى دیگر آن را شرط لزوم عقد مىشناسند. از این رو، تازمانى که قبض نشده است، مالک مىتواند عقد را فسخ کند. قانون مدنى ایران نظر اول رابرگزیده، در مورد حق انتفاع به معناى خاص، در ماده 47 مقرر مىدارد: «در حبس، اعم از عُمرى و غیره، قبض شرط صحت است». و نیز ماده 59 ق.م. درمورد وقف اعلام مىدارد:
«اگر واقف عین موقوفه را به تصرف وقف ندهد، وقف محقق نمىشود و هر وقت به قبض داد، وقف تحقق پیدا مىکند».(20)
6 – موت مالک یا منتفع حق انتفاع را از بین نمىبرد، مگر آنکه در ضمن عقد، حق انتفاع به عمر آنان مقید شده باشد. درحالىکه اذن به محض فوت اذن دهنده، خاتمه مىیابد.(21)
4 – اذن و حق ارتفاق
حق ارتفاق در اصطلاح، حق کسى است در ملک دیگرى براى کمال استفاده از ملک خود؛ مانند آنکه باغى در مجاورت خانه دیگرى است و مالک باغ، براى سیراب نمودن درختان باغ خود، حق بردن آب از خانه همسایه داشته باشد. حق ارتفاق گاهى جنبه مثبت دارد؛ مانند حق شرب، حق عبور، حق فاضلآب، حق ناودان و حق پنجره، و گاه نیز جنبه منفى دارد؛ مانند حق عدم ساختمان و حق عدم بالا بردن بنا بیش از دو طبقه و; هر مالکى مىتواند آزادانه در ملک خود، هر گونه حق ارتفاقى را به طور رایگان و یا دربرابر عوض، براى مالک ملک دیگر قرار دهد؛(22) چنان که مىتواند تنها اذن در استفاده از ارتفاق معینى را به دیگرى بدهد. مثلاً مىتواند بدون اینکه حق ارتفاق در ملک خود رابه دیگرى واگذار نماید، به او اذن دهد که از ارتفاق معینى مثل عبور از ملک، گذاردن ناودان، داشتن مجرا و گذاردن سرتیر به روى دیوار استفاده کند.
حق ارتفاق، همانند حق انتفاع تفاوتهاى زیر را با اذن دارد:
1 – حق ارتفاق از توافق اراده طرفین عقد حاصل مىشود و اراده مالک، به تنهایى در تحقق آن مؤثر نبوده، و قبول کسى که از حق ارتفاق بهره مىبرد نیز لازم است. در حالى که اذن به اراده اذن دهنده واقع مىشود و قبول یا رد مأذون در حدوث یا بقاى آن نقشى ندارد.
2 – حق ارتفاق، دائمى و همیشگى است. بنابراین، مالک نمىتواند مانع استفاده دیگرىاز ارتفاق خود شود. چنان که ماده 95 ق.م. به صورت مثال، اعلام مىکند:
«هرگاه زمین یا خانه کسى، مجراى فاضل آب یا آب باران زمین یاخانه دیگرى بوده است، صاحب آن خانه یا زمین نمىتواند جلوگیرى از آن کند، مگر در صورتى که عدم استحقاق او معلوم شود».
همچنین، مالک نمىتواند با تصرف در ملک خود موجب تضییع حق دیگرى یا وقفه افتادن در استفاده او از ارتفاق گردد. ازاین رو، ماده 106 ق.م. تصریح مىکند:
«مالک ملکى که مورد حق الارتفاق غیراست، نمىتواند در ملک خود تصرفاتى نماید که باعث تضییع یاتعطیل حق مزبور باشد، مگر با اجازه صاحب حق;».
در مقابل، اذن قابل رجوع است و کسى که به دیگرى در استفاده از ارتفاق معینى اذن داده است، هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خویش رجوع کند؛ به همین خاطر است که ماده 98 ق.م. پس از بیان مطلب فوق، آن را در قالب یک اصل به تمامى ارتفاقات تسرى داده، مىگوید:
«اگر کسى حق عبور در ملک غیر ندارد، ولى صاحب ملک اذن داده باشد که از ملک او عبور کند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع کرده و مانع عبور او شود و همچنین است سایر ارتفاقات».
و نیز ماده 108 ق.م. آن را به صورت قاعده، این چنین بیان مىکند:
«در تمام مواردى که انتفاع کسى ازملک دیگرى به موجب اذن محض باشد، مالک مىتواند هر وقت بخواهد از اذن خود رجوع کند، مگر اینکه مانع قانونى موجود باشد».(23)
3 – موضوع حق ارتفاق، فقط مال غیر منقول است، در حالىکه موضوع اذن نه تنها به مال غیرمنقول اختصاص ندارد، بلکه غیر مال را نیز شامل مىشود.
5 – اذن و عقود اذنیه
وکالت، عاریه و ودیعه عقودى هستند که ازجهات گوناگون به اذن شباهت دارند. اثر اصلى این عقود اذن است؛ چنان که اذن براى اذن دهنده تعهّد و الزامى در پى ندارد، در این عقود نیز هریک از طرفین عقد، هرگاه اراده کند، مىتواند عقد را برهم زند. همانگونه که اذن با فوت یا جنون اذن دهنده از بین مىرود، این عقود نیز همانند عقود جایز دیگر با فوت یاجنون یکى ازطرفین منفسخ مىشوند. طبق ماده 954 ق.م.:
«کلیه عقود جایزه به موت احد طرفین منفسخ مىشود و همچنین به سفه، در مواردى که رشد معتبر است».(24)
با وجود نقطه مشترک میان این عقود، هر کدام از جهتى با دیگرى متفاوت است. در وکالت، توجه اصلى بر استنابه وکیل متمرکز مىگردد. به موجب ماده 656 ق.م.:
«وکالت عقدى است که به موجب آن یکى از طرفین، طرف دیگر را براى انجام امرى نایب خود مىنماید».
در عاریه، مصلحت معیر وبهرهمندى او از منفعت مال مورد نظر مىباشد. از این رو، ماده 635 ق.م. در تعریف عاریه مقرر مىدارد:
«عاریه، عقدى است که به موجب آن احد طرفین به طرف دیگر اجازه مىدهد که از عین مال او مجاناً منتفع شود;».
سرانجام هدف از ودیعه مصلحت مودع است نه مستودع. چنان که، طبق ماده 607ق.م:
«ودیعه، عقدى است که به موجب آن، یک نفر مال خود را به دیگرى مىسپارد، براى آنکه آن را مجاناً نگاه دارد;».
به دلیل شباهت این عقود با اذن، بعضى از فقها عقود مزبور را از مصادیق اذن دانسته، بر این باورند که وکالت، ودیعه و عاریه، عقد نمىباشند، بلکه همانند اذن بدون توقف بر قبول طرف مقابل تحقق مىیابند.(25) از این رو، از این عقود گاهى به عقود اذنیه یاد مىشود.(26) آنان در تأیید نظر خویش در مورد وکالت این گونه استدلال مىکنند که: هرگاه کسى به دیگرى بگوید تو را در فروش خانهام وکیل نمودم و آن شخص خانه را بفروشد بیع صحیح است؛ اگرچه فروشنده از قصد نمایندگى و اینکه عمل مزبور قبول وکالت است، غافل باشد. حال آنکه اگر وکالت، عقد باشد، بیع مزبور غیر نافذ خواهد بود، زیرا قبل از بیع، وکالت محقق نشده است.
اشکال علامه حلى به استدلال بالا مبنى بر اینکه «رضاى باطنى براى قبول وکالت کافى است و آن هم تحقق یافته است» با اصول حقوقى سازگار نمىباشد، زیرا ایجاب و قبول هر دو به قصد و چیزى که بر قصد دلالت کند، محتاج مىباشد و رضاى باطنى بدون قصد و کاشف خارجى قبول شمرده نمىشود. از این رو، مىتوان گفت مقصود علامه آن است که اصولاً در عقد وکالت، نیازى به قبول نیست.
در پاسخ به اشکال بالا به نظر مىرسد که قصد وکیل به فروش خانه و اقدام او به این امر، پیش ازفروش خانه مىتواند قبول فعلى به شمار آید. اگرچه نمىتوان خود فروش را به عنوان قبول فعلى به حساب آورد. زیرا در آن صورت لازم مىآید که وکالت، تنها پس از فروش تحقق یابد و فروشنده در زمان انجام معامله ازطرف مالک، وکالت نداشته باشد.
با این حال، نظریه مشهور فقیهان و حقوقدانان قاطعانه بر عقد بودن وکالت، عاریه و ودیعه استوار است.(27) و از همین جا امتیاز اصلى اذن از وکالت، عاریه و ودیعه آشکار مىگردد؛ زیرا اذن، ایقاع است ولى آن دو عقدند.(28) از این رو، اذن به صرف انشاى اذن دهنده واقع مىشود، درحالىکه این عقود، زمانى تحقق مىیابند که مورد قبول طرف عقد قرار گیرند. اراده طرف مقابل نه تنها در تحقق، بلکه در بقاى آنها نیز مؤثر است. به همین جهت، چنان چه طرف دیگر اراده کند، عقود مذکور فسخ مىگردد. ولى، در اذن، رد یا قبول مأذون در وقوع یا بقاى آن نقشى ندارد و مأذون حتى در صورتى که اذن را رد کند، یاپس از قبول آن، منصرف شود، تا زمانى که اذن باقى است، مىتواند در مورد اذن تصرف نماید.
قانون مدنى، به پیروى از نظریه مشهور فقها، در مواد 607، 635 و 656 به عقد بودن ودیعه، عاریه و وکالت تصریح کرده است.
در میان مذاهب اهل تسنن، اگر چه غالب فقها، وکالت را عقد دانسته و ایجاب و قبول را از ارکان آن به شمار مىآورند، ولى براى وکالت دایرهاى وسیع درنظر مىگیرند؛ تاجایى که امر، اذن یا اجازه نسبت به تصرف را وکالت مىدانند.(29) چنان که، در المجله در ماده 1452 آمده است: الإذن والإجازه توکیل.(30) به عقیده آنان، اگر شخص به دیگرى در فروش منزل اذن یا اجازه دهد، و یا وى را در قبض مال یا پرداخت دین مأذون سازد، اذن واجازه مزبور همان توکیل است و مأذون در حقیقت، وکیل اذن دهنده مىباشد.(31)
لیکن فقه امامیه – چنان که گذشت – اذن به انجام کارى را، از توکیل در انجام آن تفکیک مىکند. و در صورتى که اذن به انجام امرى، شرایط عقد را دارا نباشد، آن را از مصادیق وکالت به شمار نمىآورد. حتى برخى از فقیهان امامیه، براین باورند که چنانچه ایجاب به صراحت بر وکالت دلالت نکند، وکالت تحقق نمىیابد، اگر چه اذن واقع مىشود. مثلاً، گفته شخص به دیگرى که: تو در انجام امرى ازطرف من وکالت دارى، با این سخن که: به تو در انجام امرى اذن دادم، تفاوت دارد و کلام اخیر، اگر چه اذن مىباشد، ولى وکالت شمرده نمىشود.(32)
تفاوت دیگرى که میان اذن و عقود اذنیّه مشاهده مىشود، در مورد موضوع آنهاست. موضوع ومورد اذن، اعم از مورد عقود یاد شده است. مورد عقد در عاریه و ودیعه صرفاً مال مىباشد و حتى در عاریه، هر مالى نمىتواند موضوع عقد قرار گیرد، بلکه تنها مالى مىتواند مورد عاریه قرار گیرد که انتفاع به نابودى عین نینجامد؛ به بیان دیگر، انتفاع ازمال متوقف بر از بین رفتن آن نباشد. چنان که، ماده 637 ق.م. مىگوید:
«هر چیزى که بتوان با بقاى اصلش از آن منتفع شد، مىتواند موضوع عقد عاریه گردد;».
درحالىکه مورد اذن، اعم ازمال و غیرمال است.
اما هم چنان جاى این پرسش هست که اگر مالى که انتفاع از آن به تلف آن بینجامد. موضوع عاریه قرار گیرد، آیا عقد عاریه صحیح است یا نه؟ در پاسخ گفته مىشود که مالک مىتواند به دیگرى اختیار دهد که مال او را تلف کند، ازخوردنى یا آشامیدنى او بهرهمند گردد، ولى این امر، عاریه نمىباشد بلکه اذن در انتفاع است.
هر چند، موضوع وکالت از موضوع ودیعه و عاریه وسیعتر است و تصرفات حقوقى و غیرحقوقى رانیز دربرمىگیرد، ولى با این حال، موضوع اذن اعم از مورد وکالت است. زیرا انسان نمىتواند در امرى که خود صلاحیت انجام آن را ندارد، به دیگرى وکالت دهد، و طبق ماده 662 ق.م.:
«وکالت باید در امرى داده شود که خود موکل بتواند آن را بجا آورد. وکیلهمباید کسى باشد که براى انجام آن امر اهلیت داشته باشد».
و حال آنکه، در مورد اذن چنین شرطى وجود ندارد. چنان که، ولىّ نمىتواند به صغیر درانجام معامله اى وکالت دهد، اما مىتواند به او در این مورد اذن دهد و یا عمه و خاله نمىتوانند در ازدواج شوهر با دختر برادر یا دختر خواهر آنان به او وکالت دهند، اگر چه مىتوانند وى را مأذون کنند.
1- سید محمد رضا گلپایگانى در حاشیه عروه الوثقى، اجبار دیگرى را به دادن اذن به دلیل آن که اذن در حقیقت جنبه بیرونى رضایت مىباشد و رضایت با اکراه تنافى دارد، باطل مىشمرد: «لو کان المعتبر الإذن الکاشف عن الرّضا کما هو الظّاهر فلا یتحقّق بالإجبار». (محمد کاظم طباطبایى یزدى، عروه الوثقى، ج 2، ص 663)
2- شیخ محمد حسین غروى اصفهانى در بیان عدم کفایت «رضایت باطنى» در تنفیذ عقد فضولى عبارتى دارد که در آن به تفاوت رضایت و اذن اشاره مىکند: «; الرّضا الباطنى لیست امضاء للعقد بل لابدّ من اظهاره بالإذن و الاجازه». (حاشیه مکاسب، ج 1، ص 131)
3- ماده 674 ق.م.
4- دراین باره ر. که: سید حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 299؛ عبدالرزاق احمد سنهورى، الوسیط فى شرح القانون المدنى، ج 6، ص 528؛ جمال عبدالناصر، الموسوعه فى الفقه الاسلامى، ج 2، ص 332 و 333؛ حسن بن یوسف علامه حلى، مختلف الشیعه، ج 1، ص 348؛ شیخ مرتضى انصارى، مکاسب، ص 124 و 125، و حبیب اللَّه رشتى، الاجاره، ص159
5- صاحب عناوین در بیان تفاوت اذن واجازه مىنویسد: «; و هو قد یکون قبل التصرف و هو المسمّى بالاذن و قد یکون بعد ذلک و یسمّى بالاجازه». ( عبدالفتاح بن على مراغى حسینى، العناوین، ص 339)
6- امام خمینى، کتاب البیع، ج 2، ص 104
7- محمد امین بن عمر ابن عابدین، جامع الفصولین، ج 1، ص 231
8- برخى از حقوقدانان و فقیهان نیز، این دو واژه را در محل مناسب خود به کار نبرده و گاهى از اذن به اجازه تعبیر کردهاند؛ از جمله موارد مزبور عبارتند از: عدل، مصطفى، حقوق مدنى، صص 78 و 379، کاتوزیان، ناصر، قواعد عمومى قراردادها، ج 2، ش 301، ص 23
9- براى مطالعه در زمینه نقش اجازه در عقود غیرنافذ، ر. ک: محمد صامت، «اجازه و رد معاملات غیر نافذ در حقوق اسلام و ایران»، پایان نامه فوق لیسانس، رشته حقوق خصوصى، دانشکده حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران.
10- ماده 248 ق.م. مقرر مىدارد: «اجازه مالک نسبت به معامله فضولى حاصل مىشود به لفظ یا فعلى که دلالت بر امضاى عقد نماید». و ماده 209 ق.م. اعلام مىکند: «امضاى معامله بعد از رفع اکراه، موجب نفوذ معامله است».
11- در منهاج این گونه آمده است: «ولا یتصرف فیما قدّم له بغیر الاکل لانّه المأذون فیه عرفاً فلایطعم منه سائلاً و لاهره الاّ بإذن صاحبه او علم رضاه». محمد الخطیب الشربینى، مغنى المحتاج الى معرفه معانى الفاظ المنهاج، ج 3، ص 298 (به نقل از: جمال عبدالناصر، الموسوعه فى الفقه الاسلامى، ج 1، ص 170)
12- در قانون مدنى فرانسه اینگونه آمده است:
L’usufruit est la droit de jouir des choses un autre a la propriete comme le proprietaire lui meme mais a la charge d’en conserver la substance .” 13- طبق تعریفى که ماده 466 ق.م. از اجاره ارائه مىدهد:
«اجاره، عقدى است که به موجب آن، مستأجر مالک منافع عین مستأجره مىشود;».
14- ماده 473 ق.م. در زمینه لزوم مالکیت منافع توسط موجر مىگوید:
«لازم نیست که موجر مالک عین مستأجره باشد، ولى باید مالک منافع آن باشد».
15- منتفع نمىتواند حق انتفاع را براى بیش از مدتى که خود دارا مىباشد، به دیگرى واگذار کند. بنابراین واگذارى حق انتفاع به بیش ازمدت، فضولى بوده و اعتبار آن منوط به اجازه مالک مىباشد.
16- در قانون مدنى فرانسه اینگونه آمدهاست:
L’usufruitier peut jouir par lui-meme,donner a bail a un autre ,meme vendre ou ceder son droit a titre gratuit,;. 17- ماده 1214 ق.م. مىگوید: «معاملات و تصرفات غیر رشید در اموال خود نافذ نیست، مگر با اجازه ولىّ یا قیّم او، اعم از اینکه این اجازه قبلاً داده شده باشد یا بعد از انجام عمل;».
– طبق ماده 577 ق.م. «شریکى که در ضمن عقد به اداره کردن اموال مشترک مأذون شده است، مىتواند هر عملى را که لازمه اداره کردن است، انجام دهد و به هیچ وجه مسؤول خسارات حاصله از اعمال خود نخواهد بود، مگر در صورت 18تفریط یا تعدى».
19 – در قانون مدنى فرانسه چنین آمده است:
Si l’ usufruit comprend des choses dont on ne peut faire usage sans les consomer comme l’argent les grains,les liqueurs,l’sufruitier a le droit de s’en servir, mais a la charge de rendre, ala finde Lusufrit, soit des choses de me’me quantite etqualite soit leur valeur estimee a la date de La restitution ماده 992 قانون مدنى مصر نیز در این مورد تصریح مىکند: «و للمنتفع الّذى قوم الکفاله أن یستعمل الاشیاء القابله للاستهلاک و انّما علیه أن یردّ بدلها عند انتهاء حقّه فى الانتفاع.»
20- شعبه سوم دیوان عالى کشور در حکم شماره 1299 مورخ 16/7/1328 با استناد به ماده فوق اعلام مىکند: «بر طبق مستفاد از مواد 40 و 41 قانون مدنى، عمرى حق انتفاعى است که از طرف مالک به دیگرى واگذار مىشود و به موجب ماده 47 قانون مزبورد در این موضوع قبض شرط صحت عقد است». (احمد متین، مجموعه رویه قضایى، قسمت حقوقى، ص 319)
21- براى مطالعه بیشتر در زمینه حق انتفاع ر. ک: احمد حاجى محمدپور،«بررسى عقد حق انتفاع در رابطه با عمرى، رقبى و سکنى»، پایان نامه فوق لیسانس، رشته حقوق خصوصى، دانشکده حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران، سال تحصیلى 1369
22- طبق ماده 30 ق.م.: «هر مالکى نسبت به مایملک خود حق هرگونه تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردى که قانون استثناکرده باشد». و طبق ماده 94 ق.م.: «صاحبان املاک مىتوانند در ملک خود هر حقى راکه بخواهند نسبت به دیگرى قرار دهند. دراین صورت کیفیت استحقاق تابع قرارداد و عقدى است که مطابق آن حق داده شده است».
23- ماده 120 ق.م. در مورد حق رجوع از اذن در گذاردن سرتیر مىگوید: «اگر صاحب دیوار به همسایه اذن دهد که به روى دیوار او سرتیر بگذارد یا روى آن بنا کند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع کند، مگر اینکه به وجه ملزمى این حق را از خود سلب کرده باشد». در حالى که در مورد حق ارتفاق نسبت به گذاردن سرتیر ماده 124 ق.م. تصریح مىکند: «اگر، از قدیم سرتیر عمارتى روى دیوار مختص همسایه بوده و سابقه این تصرّف معلوم نباشد، باید به حال سابق باقى بماند و اگر به سبب خرابى عمارت و نحو آن سرتیر برداشته شود، صاحب عمارت مىتواند آن را تجدید کند و همسایه حق ممانعت ندارد، مگر اینکه ثابت نماید وضعیت سابق به صرف اجازه او ایجاد شده بوده است».
24- طبق ماده 611 ق.م.: «ودیعه عقدى است جایز» و بر اساس ماده 628 ق.م.: «اگر در احوال شخص امانتگذار تغییرى حاصل گردد؛ مثلاً، اگر امانتگذار محجور شود، عقد ودیعه منفسخ مىگردد و ودیعه رانمىتوان مسترد نمود، مگر به کسى که حق اداره کردن اموال محجور را دارد». همچنین در مورد عاریه ماده 638 ق.م. تصریح مىکند: «عاریه، عقدى است جایز و به موت هر یک از طرفین منفسخ مىشود». و نیز ماده 678 ق.م. در بیان طرق انقضاى وکالت گوید: «وکالت به طریق ذیل مرتفع مىشود:
1- به عزل موکل؛
2- به استعفاى وکیل؛
3- به موت یا به جنون وکیل یاموکل.»
25- محمد کاظم طباطبایى یزدى، تکمله عروه الوثقى، ج2، ص 120، مسئله 5
26- حسینقلى حسینى نژاد، مسئولیت مدنى، ص 136؛ مصطفى محقق داماد، مقاله «اصل لزوم در عقود و مجارى آن در فقه امامیه»، مجله تحقیقات حقوقى، شماره 11 و 12، ص 55 و ناصر کاتوزیان، حقوق مدنى (6)، جزوه درسى، انتشارات دانشکده حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران، سال تحصیلى 1358-59، ص 12
27- ر. ک: محمد بن احمد ابن ادریس، السرائر، ج2، ص 88؛ محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج 27، ص156، و مهدى شهیدى، حقوق مدنى(6)، جزوه درسى، انتشارات دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتى، ص 46، 52، 53 و 64
28- قدیرى در تقریرات بیع امام خمینى مىنویسد: «فانّ الإذن شىء والعاریه والودیعه مثلاً شىء آخر والأوّل ایقاع والثانى عقود». (محمد حسن قدیرى، البیع، تقریرات دروس امام خمینى، ص 239)
29- ماده 1453 المجله چنین مىگوید: «الاجازه اللاحقه فى حکم الوکاله السابقه. فلو باع واحد مال الآخر بوجه الفضول ثمّ أخبر صاحبه فأجازه صار کما لو کان قد وکّله قبلا».
30- همان، ص 771
31- رستمباز لبنانى در شرح ماده 1451 المجله: «رکن التوکیل، الایجاب والقبول وهو أن یقول الموکل وکّلتک بهذالامر;»، مىنویسد: «او یقول إفعل کذا او أذنت لک أن تفعل او سلّطتک على کذا او احببت أن تبیع عبدى هذا او شئت او أردت فهذا کلّه توکیل بالبیع». (همان، ص770)
32- علامه حلى دراین زمینه مىنویسد: «و لو قال بع و أعتق ونحوهما حصل الإذن و هذا لایکاد یسمّى ایجاباً بل هو أمر و إذن و انّما الإیجاب قوله وکّلتک او استنبتک; و قوله أذنت لک فى فعله لیس صریحاً فى الإیجاب بل إذن فى الفعل». (تذکره الفقها؛ ج2، ص 114)
مبحث سوم: تقسیمات اذن
1 – اذن صریح و ضمنى (فحوا) و شاهد حال
2 – اذن عام و خاص
3 – اذن مطلق و مقیّد
4 – اذن موقّت و غیر موقّت
5 – اذن ناشى از عقد و ایقاع
6 – اذن قانونى واذن اشخاص
الف – اذن قانونى:
ب – اذن اشخاص:
7 – اذن در عمل حقوقى و اذن در غیر عمل حقوقى
با توجه به اوصاف، ویژگىها و آثار مصادیق گوناگون اذن، مىتوان آن را از دیدگاههاى مختلف تقسیم نمود. هر چند جز در موارد نادرى، قانون مدنى به اقسام گوناگون اذن اشاره نکرده است، ولى به دلیل لزوم طرح این موضوع در رساله حاضر و ارتباط منطقى و نزدیک مباحث ما با تقسیمات اذن، در این مبحث به آن مىپردازیم.
اذن با توجه به ملاکها و جهات متعدد، قابل تقسیم مىباشد. اذن از نظر کسى که آن را صادر مىکند به اذن قانونى و اذن اشخاص و از جهت معین بودن یا نبودن مأذون، به اذن عام و خاص تقسیم مىگردد. صراحت یا عدم صراحت مورد اذن، مطلق یا مقید بودن آن و دائمى یا موقت بودن مدت اذن، هر کدام مىتواند به عنوان ملاکى براى تقسیمهاى دیگر مورد توجه قرار گیرد. همچنین مىتوان اذن را از نظر منشأ پیدایش به عقدى و ایقاعى تقسیم کرد.
پارهاى از تقسیمات بالا، گرچه ممکن است کمتر مورد توجه محققان – اعم از فقیهان یا حقوقدانان – قرار گرفته باشد، ولى به لحاظ آشنایى بیشتر با اوصاف و آثار اذن و سهولت در بیان مطالب آینده، مناسب و مفید به نظر مىرسد.
1 – اذن صریح و ضمنى (فحوا) و شاهد حال
مشهورترین تقسیم اذن، انقسام آن به صریح، ضمنى و شاهد حال است.(1) قانون مدنى در برخى از مواد خود به این تقسیم اشاره نموده است. چنان که در مورد ودیعه گذار گوید:
«کسى مىتواند مالى را به ودیعه بگذارد که مالک یا قائم مقام مالک باشد و یا از طرف مالک صراحتاً یا ضمناً مجاز باشد».
در این ماده، قانونگذار، ودیعه گذاردن مال دیگرى را منوط به اذن صریح یا ضمنى مالک براى ودیعه گذاردن مال نموده است. قانون مدنى مصر نیز تصرّف مستودع را در ودیعه، منوط به اذن صریح یا اذن ضمنى مودع مىداند. بند2 ماده 719 قانون مدنى مصر مقرر مىدارد:
ولیس له أن یستعملها دون أن یأذن له المودع فى ذلک صراحهً او ضمناً.(2)
فقها،در تألیفات خود از اذن ضمنى غالباً به اذن فحوا یاد کردهاند.(3) همچنین در منابع فقهى از اذن صریح گاهى به اذن قولى یا اذن بالقول تعبیر مىکنند.(4)
اذن صریح، اذنى است که عبارت اذن دهنده صراحتاً برآن دلالت کند. به عقیده برخى از فقها، ملاک اذن صریح آن است که الفاظ اذندهنده به طور مطابقى براذن به شخص دلالت نماید.(5) چنان که کسى به دیگرى بگوید: «از این غذایى که به من تعلق دارد بخور» چنین عبارتى را که جاى هیچ گونه تردیدى در دلالت بر اذن باقى نمىگذارد، اذن صریح مىنامند. ماده 1072 ق.م. اذن صریح موکل را براى صحت وکیل گرفتن توسط وکیل لازم شمرده، اعلام مىکند:
وکیل نمىتواند موکله را براى خود تزویج کند، مگر اینکه این اذن صریحاً به او داده شده باشد.
اذن ضمنى یا اذن فحوا آن است که لفظ اذندهنده، به صراحت بر اذن دلالت نکند، ولى اذن از لوازم عبارت او باشد. یکى از موارد آن فحوا و مفهوم اولویت است؛
بدین معنا که از عبارت اذندهنده به طریق اولى اذن نسبت به امرى استنباط گردد. براى مثال، شخصى به دیگرى صریحاً اذن دهد که براى سکونت خود و خانوادهاش از منزل او استفاده کند؛ لازمه چنین اذنى، آن است که به طریق اولى شخص مأذون مىتواند در منزل را بسته چند روزى به مسافرت برود. مثال دیگر آنکه شخصى منزل خود را به دیگرى اجاره مىدهد و به او در اجاره دادن یکى از اطاقها به شخص ثالث اذن مىدهد، این اذن به طور ضمنى دلالت مىکند، شخص نسبت به انجام اقداماتى که براى اجاره دادن آن اطاق لازم است، مأذون است.
در مثال اخیر، اذن ضمنى از مصادیق مفهوم موافقت نمىباشد و با ملاحظه این گونه اذنها روشن مىشود که گفته برخى از فقها که اذن فحوا را تنها از باب مفهوم موافقت مىدانند،(6) نقدپذیر است.
اذن شاهد حال، اذنى است که قراین و شواهد بر آن دلالت کند. هر چند در این قسم از اذن، لفظى که به طور صریح یا ضمنى بر رضایت باطنى فرد دلالت کند، به میان نمىآید، ولى اوضاع و احوال به گونهاى است که به اذن در انجام امرى شهادت مىدهد؛ مانند آنکه میان دونفر خویشاوندى و دوستى کاملى باشد، به گونهاى که این حالت دلالت کند که هر یک به دیگرى در خوردن خوراکى از منزل خود، اذن داده است. از اینرو به دلیل وجود قراین و شواهد، استفاده متعارف از آب چشمه و نهر دیگران(7) و یا تکیه دادن به دیوار خانه دیگرى به اذن شاهد حال مجاز است.(8)
اذن شاهد حال، زمانى داراى اثر حقوقى است که کاشف از رضایت باطنى و واقعى شخص باشد. فرض کنیم، بین کسى بادیگرى آنچنان رفاقت صمیمانه باشد که پى مىبرد مىتواند از برخى از وسایل منزل او استفاده کند. ولى در عین حال نسبت به دوست خود، مخفیانه اعمالى ناپسند انجام داده است، به طورى که مىداند، اگر دوست او از آن کارها آگاه شود، هیچ گاه به او اجازه استفاده از وسایل منزل خویش را نمىدهد. در این صورت نمىتوان گفت شخص در استفاده از وسایل منزل دوست خویش مأذون است، زیرا این شاهد حال، کاشف از رضایت باطنى شخص نمىباشد.
به نظر مىرسد، اذن شاهد حال را نمىتوان از مصادیق اذن دانست، زیرا انشا از عناصر اذن مىباشد و در شاهد حال، اذن دهنده، رضایت خویش را ابراز نکرده، رضایت او از طریقى غیر از انشا و ابراز کسب شده است، اما جواز تصرف در این گونه موارد با آنکه اذن واقع نشده، به دلیل آن است که متصرف به رضایت مالک، علم پیدا کرده است و چنانکه در بخش چهارم خواهد آمد، ملاک جواز تصرف احراز رضایت مالک مىباشد، اگر چه مالک، رضایت خود را ازطریق لفظ یا فعل ابراز نکند.
2 – اذن عام و خاص
اذن، به اعتبار مأذون به دو قسم اذن خاص و اذن عام تقسیم مىشود. ملاک تقسیم، معین بودن یا معین نبودن مأذون است. در صورتى که مأذون یک یاچند نفر معین باشد، اذن را اذن خاص مىنامند؛ همان گونه که اذن مورد بحث در مواد 98، 108، 120 و 121 ق.م. از این نوع مىباشد، ولى چنانچه اذن، عمومیت داشته باشد و به فرد یا افراد معینى منحصر نباشد، آن را اذن عام مىگویند.(9) ماده 160 ق.م. به طور عام به هر کس اذن مىدهد که مال گم شده رابه مالک آن برگرداند. در این ماده، فرد یا افراد معینى مخاطب اذن نمىباشند، بلکه اذن به صورت عام داده شده و هرکسى را شامل مىشود.
از موارد دیگر اذن عام که قانونى نبوده، بلکه ناشى از قصد اشخاص مىباشد، موردى است که کسى از مال خویش اعراض مىکند؛ در این صورت مىتوان گفت اعراض کننده به طور ضمنى، اذن عام داده است که هر کس بخواهد مىتواند آن مال را حیازت کند.
از مواردى که در فقه مسئله اذن عام و خاص مطرح گردیده است، مبحث معاطات است. روشناست که درباره معاطات دو نظریه عمده، میان فقها وجود دارد: گروهى از فقها معتقدند معاطات همانند بیع افاده ملکیت مىکند؛ ولى مشهور فقیهان بر این باورند که معاطات، صرفاً موجب اباحه مىگردد، و طرفین اگر چه از طریق معاطات مالک مبیع یا ثمن نمىشوند، ولى مىتوانند در آن تصرف نمایند. کاشف الغطا در موردى که ولىّ به صغیر اذن مىدهد که از دیگرى مالى بخرد، بر این عقیده است که معامله صغیر، افاده ملکیت مىکند نه صرف اباحه تصرّف. وى بر نظریه خود چنین استدلال مىکند:
«ولىّ با دادن اذن به صغیر در حقیقت به فروشنده اذن داده است که خود هم ایجاب و هم قبول را انشا کند. در نتیجه، این مورد دیگر معاطات نبوده بلکه بیع است و بالطبع ملکیت آور مىباشد».(10)
از جمله دلایلى که شیخ انصارى در رد این نظریه مىآورد آن است که در این مورد ولىّ به فروشنده اذن نداده است، و اگر مقصود آن است که فروشنده به رضایت ولىّ علم دارد، صرف علم به رضایت بدون تحقق اذن از طرف ولىّ، در نفوذ معامله کافى نمىباشد و در نتیجه معامله فضولى خواهد بود.(11)
بعضى از محققان، در تأیید نظریه مذکور و رد اشکال شیخ انصارى نوشتهاند:
«اگر چه در مسئله موردبحث، اذن خاص و اذن شخصى موجود نیست؛ یعنى ولىّ به فروشنده خاص و معینى چنین اذنى نداده است، اما طبیعى است که اولیا و پدر و مادرها که کودکان خویش را به خرید و فروش امر مىکنند، به هر کس که با آنها معامله مىکند، به نحو عام در تمام تصرفات اذن مىدهند و از جمله این تصرفات انجام ایجاب از طرف ولىّ مىباشد و مسلّم است، اذن اگرچه به صورت اذن عام باشد اثر شرعى خود را خواهد داشت. در نتیجه در مسئله مذکور اذن عام موجود بوده و معامله فضولى نمىباشد».(12)
3 – اذن مطلق و مقیّد
اذنى که شخص صادر مىکند، گاهى از جهت محدوده موضوع به مورد خاصى محدود نگردیده و به شرطى مشروط نشده است. چنین اذنى ر امىتوان اذن مطلق نامید. ولى گاهى اذن به مورد خاصى محدود و یا به شرطى، مشروط مىگردد که آن را اذن مقیّد مىنامیم.
در قانون مدنى، وکالت از جهت مورد به دو قسم مطلق و مقیّد تقسیم شده است.(13) وکالتى، مطلق معرفى شده است که متعلَّق آن، تمامى امور موکل باشد و وکالت، آن گاه مقیّد نامیده شده است، که تنها نسبت به امر یا امور خاصى از امور موکل صادر گردد. به وحدت ملاک و به دلیل شباهتى که بین وکالت و اذن وجود دارد، آن تقسیم را در اینجا یادآور شدیم.
4 – اذن موقّت و غیر موقّت
اذن را مىتوان از نظر مدت، به اذن موقّت و اذن دائم تقسیم کرد. گاهى اذندهنده نسبت به امرى براى همیشه به دیگرى اذن مىدهد؛ چنین اذنى را اذن دائم گویند. همچنین در موردى که کسى بدون تعیین مدت به صورت مطلق به دیگرى اذن مىدهد، مىتوان اذن او را دائم خواند. زیرا در این گونه موارد تا زمانى که اذن دهنده از اذن خود رجوع نکند، یا به علت دیگرى اذن مرتفع نگردد، اذن باقى است.
اگر اذندهنده، اذن خویش را به زمان معیّنى محدود کند، آن را اذن موقت، نام مىنهیم؛ چنان که کسى به دیگرى اذن دهد که براى یک ماه در خانه او سکونت کند، یا از میوههاى باغ او استفاده کند.
نتیجه تعیین مدت در اذن آن است که در پایان مدت، بدون آنکه نیازى به اعلام اراده اذن دهنده، مبنى بر رجوع باشد، اذن منتفى مىشود.(14) پس اگر کسى براى مدت معینى به دیگرى اذن در انتفاع از مالى بدهد، در پایان مدت، مأذون نمىتواند به انتظار مطالبه مالک و رجوع او بماند و باید در اولین فرصت آن را به مالک برگرداند. زیرا با خاتمه اذن، مال دیگر نزد مأذون امانتمالکانه نبوده، بلکه امانت شرعى مىباشد.
پرسشى که در اینجا مطرح مىشود آن است که آیا در اذن موقت اذندهنده مىتواند پیش از پایان یافتن مدت، از اذن خویش رجوع کند؛ به بیان دیگر، آیا اذن با تعیین مدت در آن لازم مىشود یا نه.
طبق اصول و قواعد، با توجه به اینکه اذن صرفاً رفع مانع و اباحه محض مىباشد، نمىتوان معتقد شد که با تعیین مدت، حق رجوع اذن دهنده از بین مىرود. بنابراین او هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خویش رجوع کند. با این وجود، به نظر مىرسد اگر از قراین و شواهد چنین برآید که مقصود اذندهنده، پایبندى به مفاد اذن تا پایان مدت مىباشد، باید این اراده را محترم شمرد و مىتوان گفت که در این گونه موارد اذن لازم مىشود. و دلیلى نیز وجود ندارد که اصل حاکمیت اراده و ماده 10 ق.م. این مورد را شامل نگردد.
البته، همان گونه که خواهد آمد، شرط در ضمن عقد لازم، اذن را لازم مىگرداند. از این رو، اگر مدت اذن در ضمن عقد لازم معیّن شده باشد، همانگونه که با انقضاى آن مدت اذن منحل و مرتفع مىشود، اذندهنده نیز با چنین شرطى، حق خویش را محدود نموده است؛ در نتیجه نمىتواند قبل از پایان مدت تعیین شده از اذن خود رجوع کند.
در صورتى که اذن به صورت مطلق و بدون ذکر مدت معیّن، ضمن عقد لازم شرط شود، مدت آن نامحدود خواهد بود. چنین اذنى، به جز آنکه به علتى مرتفع شود، با قى خواهد ماند.(15) به همین جهت، اذنى را که از نظر مدت مطلق مىباشد، یعنى دائمى بودن یا موقتى بودن آن معیّن نشده است، اذن دائم نام نهادیم. مىتوان به جاى اصطلاح اذن موقت و دائم، اصطلاح اذن موقت و غیر موقت را به کار برد.
5 – اذن ناشى از عقد و ایقاع
اذن از جهت منشأ، به دو قسم قابل تقسیم است: گاهى اذن از عقد ناشى مىشود که آن را اذن عقدى مىگوییم و گاهى منشأ اذن، یک ایقاع است که آن را اذن ایقاعى مىخوانیم. البته این تقسیم به اذن اشخاص اختصاص دارد و شامل اذن قانونى نمىگردد.
در مورد اذن عقدى، گفتنى است که ملاحظه هر یک از عقود، اعم از معوّض و غیرمعوّض، نشان مىدهد، در ضمن هر کدام از آنها اذنى نهفته است. مثلاً در عقد بیع، فروشنده موانع مالکیت مبیع را از سر راه خریدار بر مىدارد و به او اذن مىدهد که با پرداخت ثمن، مبیع را به ملکیت خویش در آورد. خریدار نیز با هموار نمودن مسیر تملک ثمن براى فروشنده، به او اذن مىدهد که با تحویل مبیع، ثمن را تملک نماید. بعضى از عقود مانند: عاریه، وکالت، ودیعه و مضاربه به دلیل آنکه اذن از ارکان اساسى آنهاست، به طور اخص منشأ اذن مىباشند.(16)
ایقاعات نیز گاهى منشأ اذن مىگردند و یا از بعضى ایقاعات به طور ضمنى، اذن در امرى استنباط مىگردد. به عنوان مثال، فرد با اعراض(17) از مال خویش به هر کس اذن مىدهد که آن مال را حیازت و تملک نماید. یا طلبکار با ابراى طلب خویش به مدیون، اذن مىدهد که بدهى خود را به طلبکار تملک نماید.
در پارهاى موارد، منشأ اذن براى ما روشن نیست: نمىدانیم اذن، ناشى از عقد است یا ناشى از ایقاع، و اگر ناشى از عقد است، آیا ناشى از عقد لازم است یا جایز. مثلاً، سرتیر خانه کسى از قدیم روى دیوار همسایه بوده، خانه مزبور خراب مىشود و مالک آن مىخواهد هنگام تجدید بنا، سرتیر را بر جاى سابق بگذارد و همسایه از این کار ممانعت مىکند. در این مثال، ممکن است از قدیم صرفاً به اذن مالک، سرتیر روى دیوار خانه او نهاده شده باشد که حتى کسانى که اذن را صرفاً رفع مانع و نه ایقاع مىدانند، چنین اذنى را ایقاع شمرده اند.(18) و ممکن است ضمن عقد عاریه که عقدى جایز است، این اذن داده شده باشد. همچنین احتمال مىرود، نهادن سرتیر بر اساس اذنى باشد که ضمن عقد لازمى داده شدهاست.ماده 124 ق.م.دراینباره مىگوید:
«اگر از قدیم سرتیر عمارتى روى دیوار مختص همسایه بوده و سابقه این تصرّف معلوم نباشد، به حال سابق باقى مىماند و اگر به سبب خرابى عمارت و نحوآن، سرتیر برداشتهشود، صاحب عمارت مىتواند آن را تجدید کند، مگر اینکه ثابت نماید وضعیت سابق به صرف اجازه او ایجاد شده است».
با توجه به اینکه عارض شدن لزوم بر تعهد مالک نیازمند دلیل است، به نظر مىرسد که قانونگذار بر مبناى استصحاب، به بقاى حق سابق و تعهد مالک در برابر صاحب سرتیر نظر داده است. ولى از آنجا که معلوم نیست، منشأ تعهد صاحب دیوار از ابتدا با چه خصوصیتى به وجود آمده است، یعنى روشن نیست که تعهد صاحب دیوار از اول لازم بوده است یا جایز. هیچ یک از آن دو متیقن نمىباشد و نمىتوان هیچ کدام را استصحاب کرد. اگرچه استصحاب کلى در این مورد صحیح مىباشد، ولى با استصحاب کلى تنها خصوصیات و آثار مشترک دو فرد ابقا مىگردد و با آن نمىتوان ویژگىهاى خاص یکى از دو فرد را اثبات نمود. بنابراین با استصحاب کلى نمىتوان تعهد را احراز کرد.(19)
اصطلاح اذن عقدى و اذن ایقاعى، گاهى در معنایى جز آنچه یاد شد، به کار مىرود: در این مفهوم، اذن عقدى به عقودى اطلاق مىشود که مانند عاریه و وکالت، یکى از ارکان آن اذن مىباشد و اذن ایقاعى، در مورد اذنى به کار مىرود که مستقل ازعقود یاد شده بوده، اذن صرف باشد.(20)
6 – اذن قانونى واذن اشخاص
از تقسیمات دیگرى که براى اذن مطرح گردیده است، تقسیم آن به اعتبار اذن دهنده مىباشد. اذن به اعتبار اذندهنده، به دو قسم اذن قانونى و اذن اشخاص تقسیم مىگردد:
الف – اذن قانونى:
اذن قانونى، که گاه از آن به اذن شرعى و اذن الهى نیز یاد مىشود،(21) در مواردى به کار مىرود که اذن توسط قانونگذار داده شود، و در حقیقت قانونگذار مانعى را که در بین است از سر راه برداشته امرى را مباح گرداند. مثلاً، تصرّف درمال دیگران بدون مجوز روا نیست، ولى قانونگذار در ماده 163 ق.م. به یابنده اشیاى پیدا شده، اذن مىدهد که آن را بردارد و در آن تصرّف کند. در مورد حیوان گم شده نیز وضعیت چنین است. ماده 171 ق.م. به افرادى که حیوان ضالّه را بیابند، اذن در تصرف داده است. اذن به تصرّف در مال پیدا شده یا حیوان ضالّه را، به دلیل آنکه توسط قانونگذار داده شده، اذن قانونى مىخوانند. از آنجا که مخاطب اذن قانونى غالباً عموم مردم مىباشد، برخى از فقیهان مالکى آن را اذن عام نامیدهاند.
ب – اذن اشخاص:
اذن اشخاص که در برابر اذن قانونى به کار مىرود، آن است که توسط غیر قانونگذار صادر شود. برخى از فقیهان عامه، از اذن مزبور با عنوان اذن مالک یا اذنخاص یاد کردهاند.(22)
به نظر مىرسد، عنوان اذن اشخاص یا اذن آدمى براى این قسم از اذن مناسبتر باشد؛ زیرا اذنهایى که توسط غیر قانون صادر مىشود، به اذن مالک منحصر نمىباشد و مواردى را مانند اذن ولىّ یا قیّم در معاملات سفیه یاصغیر ممیز و اذن پدر در نکاح دختر باکره که اذندهنده، مالک موضوع اذن نمىباشد، شامل مىگردد. به علاوه، این گروه از فقیهان عامه، خود نیز به هنگام بحث از مواردى که اذن توسط غیر قانون داده مى شود، اذن صادر شده توسط غیر مالک را نیز مطرح کرده و اذن مالک رابه مواردى که اذندهنده، مالک مورد اذن نمىباشد نیز تسرّى دادهاند.(23)
عنوان اذن اشخاص را جاىگزین اصطلاح اذن خاص کردیم، تا اذن یاد شده با عنوان اذن خاص در تقسیم گذشته – اذن به اعتبار مأذون – مشتبه نگردد.
7 – اذن در عمل حقوقى و اذن در غیر عمل حقوقى
متعلَّق اذن مىتواند منشأ دیگرى براى تقسیم اذن به شمار آید. آنچه اذن به آن تعلّق مىگیرد، گاهى عمل حقوقى است و گاهى تصرّف خارجى؛ خواه عمل حقوقى عقد باشد، مانند اذن مالک خانه به دیگرى نسبت به فروش یا اجاره آن، و خواه عمل حقوقى ایقاع باشد، مثل اذن صاحب خیار به دیگرى نسبت به اسقاط آن.
چنان که خواهد آمد، عمل حقوقى مبتنى بر اذن، همانند عمل حقوقى مبتنى برعقد وکالت نافذ مىباشد و از مصادیق معامله فضولى نیست تا به اجازه موقوفگردد.(24)
در پارهاى از موارد، متعلَّق اذن، انجام عمل حقوقى نمىباشد؛(25) یعنى اذن به انجام عملى داده مىشود که در تحقق آن قصد انشا لازم نیست. چنان که کسى به دیگرى اذن دهد که چند ساعت از اتومبیل او استفاده کند یا از باغ او به عنوان راه عبور، گذر کند.
در صورتى که، کسى به دیگرى اذن دهد که مال متعلِّق به او را تلف کند، اگرچه اذن مزبور موجب نمىگردد، عنوان تلف کننده بر اذن دهنده صدق کند، مأذون نسبت به تلف مال ضامن نمىباشد.(26)
1- ر. ک: محمد کاظم طباطبایى یزدى، عروه الوثقى، ص 119؛ عبد اللَّه مامقانى، مناهج المتقین، ص 286؛ امام خمینى، البیع، ج 2، ص 9؛ احمد نراقى، عوائد الایام، ص12؛ محمد حسن نجفى، جواهرالکلام، ج27، صص 156 و 157؛ محسن حکیم، مستمسک العروه الوثقى، ج 2، ص 431؛ ابوالقاسم میرزاى قمى، جامع الشتات، ص 117، و عبد الرزاق احمد سنهورى، الوسیط فى شرح القانون المدنى، ج 7، ص714
2 – اجازه نیز در قانون مدنى به صریح و ضمنى تقسیم شده
است. قانون مدنى، در ذیل ماده 674 گوید: «;در مورد آنچه که در خارج از حدود وکالت انجام داده شده است، موکل هیچ گونه تعهد نخواهد داشت، مگر اینکه اعمال فضولى وکیل را صراحتاً یا ضمناً اجازه کند».
3- محمد کاظم طباطبایى یزدى، سؤال و جواب، ص 301؛ احمد نراقى، عوائد الایام، ص 12 بهبعد.
4- محمد بن احمد ابن ادریس، السرائر، ج 2، ص 218
5 – احمد بن محمد مهدى نراقى، عوائد الایام، ص 12
6 – احمد نراقى، همان، ص 12
7 – میرزاى قمى، در زمینه استفاده از آب نهر و چشمه متعلِّق به دیگران مىگوید: «از جمعى از فقها بر مىآید که جواز این عمل از باب اذن شاهد حال است. ولى عدهاى دیگر از فقها، جواز آن را از باب حقى مىدانند که خداوند در آن آبها براى فقرا قرار داده است». و در پایان، نظریه دوم را به عنوان قول اظهر یاد مىکند. (ابوالقاسم میرزاى قمى، جامع الشتات، ص 15، 116 و 117)
8 – احمد بن محمد مهدى نراقى، پیشین، ص 12؛ میرزاى قمى، همان، جامع الشتات، ص 116 و 117؛ عبداللَّه مامقانى، اثنى عشریه، ص 3 و 5 و نیز مناهج المتقین، ص 212 و محمد ابن قیم جوزیه، الطرق الحکمیه فى السیاسه الشرعیه، ص 24 و 27
9- حسن بن یوسف علامه حلى، قواعد الاحکام، کتاب الاجاره و توابعها، المقصد الرابع فى الشرکه، الفصل الثانى فى الاحکام.
10- به نقل از: شیخ مرتضى انصارى، مکاسب، ص 116
11- همان، مکاسب، ص 116
12- محمد حسین اصفهانى (کمپانى)، حاشیه مکاسب، ج 1، ص 118
13- طبق ماده 660 ق.م.: «وکالت ممکن است به طور مطلق و براى تمام امور موکل باشد یا مقیّد و براى امر یا امور خاصى».
14- علامه، در مورد عبدى که از طرف مالک خود در تجارت مأذون مىباشد، مىگوید: «اگر مولا به او یک روز اذن در تجارت دهد، تنها در همان یک روز مأذون خواهد بود و پس از آن دیگر مأذون در تجارت نیست، یا اگر براى یک ماه به او اذن در تجارت داده شود، پس از گذشت یک ماه، اذن مرتفع مىشود و حجر و ممنوعیت او از تصرف عود مىکند». (مختلف الشیعه، ج 1، ص 424)
15- علل و موارد ارتفاع و انحلال اذن در بخش سوم خواهد آمد.
16- به همین جهت، گاهى در تألیفات حقوقى و فقهى از عقود مزبور با عنوان «عقود اذنیه» یاد مىشود. (در این زمینه به مبحث پیشین مراجعه شود)
17- در زمینه اوصاف و آثار اعراض ر. ک: سید مصطفى محقق داماد، مقاله اعراض از ملک، مجله تحقیقات حقوقى، شماره 8، سال 1369، صفحه 9 به بعد.
18- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق تعهدات، ش 189
19- استصحاب کلى در موضوع مورد بحث، از موارد استصحاب کلى از قسم دوم مىباشد. در استصحاب مزبور شک در بقاى مستصحب کلى از آن ناشى مىشود که فردى که کلى در ضمن آن تحقق یافته است، بین مقطوع الارتفاع و مقطوع البقا مردد مىباشد. براى مطالعه بیشتر در زمینه اقسام سه گانه استصحاب کلى ر. ک: شیخ مرتضى انصارى، رسائل، ص 371 به بعد؛ محمد حسین نایینى، فوائد الاصول، ج 4، ص 434-411، و ضیاء الدین عراقى، نهایه الافکار، قسم اول از ج 4، ص 114-113
20- احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج 3، ص 476
21- احمدبن ادریس قرافى، الفروق، ج 1، ص 191
22- قرافى در بعضى از تألیفات خویش در برابر اذن قانونى، «اذن مالک» را مطرح کرده، مىنویسد: «الفرق الثانى و الثلاثون بین قاعده الإذن العام من قبل الشرع فى التصرّفات و بین الاذن الآدمى فى التصرفات فى انّ الاوّل لا یسقط الضمان و الثانى یسقطه». و در جاى دیگر از آن به «اذن خاص» یاد کرده تصریح مىکند: «الإذن العام الشرعى لایسقط الضمان و انما یسقطه الإذن الخاص من قبل الودیعه». (مأخذ پیشین، ج 1، ص 195 و 196)
23- جلال الدین سیوطى، قاعدهاى را با عنوان «المتولّد من مأذون فیه لا أثر له» مورد بحث قرار مى دهد که به مالک اختصاص نداشته و شامل موردى که مثلاً، شخصى به دیگرى امر کند که دست او را قطع نماید نیز مىگردد. اما چنین اذنى، از مالک صادر نگردیده است، زیرا، روشن است که انسان، مالک اعضا و جوارح خویش نمىباشد. ( جلال الدین سیوطى، الأشباه و النظائر فى قواعد و فروع فقه الشافعیه، ص141)
24- محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 27، ص 351 و 353؛ احمد بن محمد مقدس اردبیلى، مجمع الفایده و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج 8، ص 160؛ شیخ مرتضى انصارى، مکاسب، ص 124 و 136، و محمدحسین اصفهانى، حاشیه مکاسب، ج 1، ص 118
25- ابن ادریس حلى، سرائر، ج2، ص 434، و محمدجواد مغنیه، فقه الامام جعفر الصادق، ج2، ص212
26- محمد حسین غروى اصفهانى، حاشیه مکاسب، ج 1، ص 131
بخش دوم عناصر و ارکان اذن
طرح مطالب
مبحث اول: اذن دهنده
1 – اهلیّت اذن دهنده
الف – بلوغ
1 – صغیر غیرممیز:
2 – صغیر ممیز:
اعمال حقوقى صغیر ممیز (مطالعه تطبیقى)
اذن صغیر در ورود به خانه و دادن هدیه
ب – رشد
1 – حدود حجر سفیه:
2 – اذن ولىّ یا قیّم در اعمال حقوقى سفیه:
3 – اذن سفیه:
ج – عقل
1 – اعمال حقوقى مجنون:
2 – اذن شخص مجنون:
2 – اختیار قانونى اذن دهنده
الف – مفهوم اختیار قانونى:
ب – انتقال یا اسقاط حقِ دادن اذن:
طرح مطالب
اذن براى صحت خود، نیاز به عناصر و ارکان ویژهاى دارد. روشن است که اذن، بدون اذندهنده تحقق نمىیابد، زیرا اذندهنده کسى است که اذن از او صادر مىگردد. بدین ترتیب یکى از ارکان اذن، اذن دهنده مىباشد. هر چند، اذن از اعمال حقوقى یکطرفه است و تحقق آن به قبول مأذون موقوف نمىباشد، ولى از آنجا که انشاى اذن، نیازمند به وجود م
خاطبى مىباشد، مىتوان مخاطب اذن، یعنى مأذون را یکى دیگر از عناصر آن برشمرد.
از آنجا که اذن در شمار ایقاعات است، یکى از ارکان آن قصد انشا مىباشد. قصد انشا و اعلام اراده، توسط اذندهنده انجام مىگیرد. ولى به دلیل اهمیت، قصد انشا و رضایت را به طور مستقل به عنوان رکن سوم اذن ذکر خواهیم کرد. هر اذنى به موضوعى تعلق مىگیرد که موضوع اذن و عنصر چهارم آن مىباشد. بنابراین، مطالب بخش حاضر را در طى چهار مبحث پى مىگیریم:
مبحث اول، به بیان شرایط اذندهنده، یعنى داشتن اهلیّت و اختیار قانونى او مىپردازیم. در مبحث بعد، مأذون و شرایط او بررسى مىرود. بخش سوم نیز مورد اذن و شرایط آن را بیان مىکند. و سر انجام، مبحث آخر به بررسى قصد انشا، رضایت، سلامت اراده و ابراز اذن مىپردازد.
مبحث اول: اذن دهنده
1 – اهلیّت اذن دهنده
یکى از شرایط اذن دهنده داشتن اهلیّت است. اهلیّت بر دو نوع است: اهلیّت تمتّع و اهلیّت استیفا.
اهلیّت تمتع، که همان شایستگى شخص براى دارا بودن حق مىباشد. طبق ماده 956 ق.م. با زنده متولد شدن، انسان آغاز و با مرگ او پایان مىپذیرد.
اهلیّت استیفا، شایستگى براى اجراى حقوق مدنى است. ماده 958 ق.م. اهلیّت تمتّع و استیفا را مورد توجه قرار داده، مقرر مىدارد:
«هر انسان، از حقوق مدنى متمتّع خواهد بود، لیکن هیچکس نمىتواند حقوق خود را اجرا کند، مگر اینکه براى این امر اهلیّت قانونى داشته باشد».
اهلیّت، از شرایط اساسى صحت اعمال حقوقى است و تحقق اهلیّت نیز خود منوط به شرایطى مىباشد. طبق ماده 211 ق.م.:
«براى اینکه متعاملین اهل محسوب شوند باید بالغ و عاقل و رشید باشند».
شرایط سه گانه یاد شده در ماده فوق، در ذیل مورد بررسى قرار مىگیرد.
الف – بلوغ
بلوغ، در اصطلاح حقوقى، رسیدن شخص به سن معینى است که در آن عادتاً از نظر جسمى و روحى به حد کمال مىرسد و مىتواند به طور مستقل در دارایى و حقوق مالى خویش تصرف کند. قانون مدنى، سن بلوغ را در پسر پانزده سال تمام قمرى و در دختر نه سال تمام قمرى ذکر کرده است.(1) تا پیش از رسیدن به سن بلوغ، قانونگذار، کودک را از انجام اعمال حقوقى بازداشته است و علت این حَجْر چیزى جز حمایت از صغیر نیست. عدم اهلیّت صغیر ناظر به مرحله اجراى حق مىباشد، نه برخوردارى از آن. به همین جهت ولىّ یا قیّم صغیر مىتواند به نمایندگى از او با دیگران معامله کند.
از نظر رشد فکرى و درجه حجر، کودکان را مىتوان به دو دسته صغیر غیرممیز و صغیرممیز تقسیم کرد.
1 – صغیر غیرممیز:
صغیر غیرممیز، هنوز توانایى فهم معامله را ندارد و بدون تردید، کودکى که تصور درستى از مفهوم عمل حقوقى ندارد، توانایى قصد انشاى آن را نیز نخواهد داشت. از اینرو تمامى اعمال حقوقى و تصرفات صغیر غیرممیز در اموال و حقوق مالى خود کأن لم یکن تلقى مىشود. طبق ماده 1212 ق.م.:
«اعمال و اقوال صغیر، تا حدى که مربوط به اموال و حقوق مالى او باشد باطل و بلااثر است;».(2)
بنابراین، صغیر غیرممیز نمىتواند به دیگرى اذن دهد که در اموال او تصرف نماید، و چنین اذنى باطل مىباشد. بدیهى است عدم اهلیّت صغیر غیرممیز، ناظر به اِعمال حقوق او مىباشد؛ وگرنه از جهت اهلیّت تمتع میان صغیر وبالغ تفاوتى نیست.
ولىّ یا قیّم صغیر، اداره اموال او را به عهده دارد. آنان، در اداره اموال و حقوقمالى صغیر، باید مصلحت او را نصب العین خویش قرار دهند. تصرفات ولىّ یا قیّم، در صورتى که در حدود غبطه و مصلحت کودک نباشد، از درجه اعتبار ساقطاست.(3)
2 – صغیر ممیز:
برخى از نوجوانان با آنکه به حد بلوغ نرسیدهاند، ولى به مرحلهاى از نیروى تفکر و ادراک دست یافتهاند که مىتوانند خوب را از بد و سود را از زیان تشخیص دهند. نوجوان، در این مرحله از رشد، توانایى فهم معامله و قصد انشا را به دست آورده است. از اینرو قانونگذار، پارهاى از اعمال حقوقى را که جنبه مالى نداشته یا به مصلحت صغیر مىباشد، مباح گردانیده است.
اعمال حقوقى صغیر ممیز (مطالعه تطبیقى)
قانون مدنى، پس از بیان بطلان اعمال حقوقى صغیر، در مورد صغیر ممیز استثنایى در نظر گرفته، مقرر مىدارد:
«; صغیر ممیز مىتواند تملک بلاعوض کند؛ مثل قبول هبه و صلح بلاعوض و حیازت مباحات».(4)
چنانکه از ظاهر ماده برمىآید، ذکر عقودى مثل هبه و صلح بلاعوض براى مثال مىباشد. بنابراین صغیر ممیز اهلیّت دارد، هر عقدى را که مال یا حقى به رایگان به سود او ایجاد کند، مانند حق انتفاع، حق ارتفاق و وقف، قبول نماید. قانون مدنى کشور مصر نیز به این حکم تصریح کرده، در بند1 ماده 111 مقرر مىدارد:
«اذا کان الصبى ممیزاً، کانت تصرّفاته المالیه صحیحه متى کانت نافعه نفعاً محضاً».
صغیر ممیز، مىتواند به دیگرى اذن دهد که به جاى او هبه و صلح مجانى را قبول کند. همچنین مىتواند به دیگرى در قبول این عقود وکالت دهد. وى مىتواند از طرف دیگران به عنوان وکیل عقود مذکور را بپذیرد، چرا که طبق ماده 662 ق.م. در عقد وکالت اهلیّت کامل لازم نمىباشد. همین که موکل صلاحیت انجام کارى را داشته باشد، براى واگذارى آن کافى است و به صرف آنکه شخص در امر مورد وکالت اهلیّت داشته باشد، مىتواند در آن امر از طرف دیگرى وکیل گردد؛ هر چند در انجام امور دیگر از اهلیّت لازم برخوردار نباشد. قوانین مدنى در برخى از کشورهاى اسلامى نیز به این موضوع تصریح مىکند. ماده 930 قانون مدنى عراق در این باره مقرر مىدارد:
«و یشترط أن یکون الوکیل عاقلاً ممیّزاً، و لا یشترط أن یکون بالغاً فیصحّ أن یکون الصبى الممیّز وکیلاً و إن لم یکن مأذوناً».
همچنین ماده 772 قانون موجبات و عقود لبنان، میان اهلیّت موکل و وکیل تفاوت گذارده است و صغیر ممیز را براى پذیرش وکالت از دیگرى داراى اهلیّت مىداند. در این ماده آمده است:
«و لا تصحّ الوکاله الاّ اذا کان الموکّل نفسه أهلاً للقیام بموضوعها و لا تطلب هذه الأهلیّه من الوکیل، بل یکفى أن یکون من ذوى التمییز».
به نظر مىرسد، دایره اهلیّت اذن دهنده نسبت به موکل وسعت بیشترى دارد. گاهى با آنکه فرد به دلیل عدم صلاحیت در انجام مورد وکالت نمىتواند به دیگرى در آن مورد وکالت دهد(5)، مىتواند به او اذن دهد. چنانکه، در ازدواج مرد با خواهرزاده یا برادرزاده همسر خویش، با آنکه زن نمىتواند به شوهر خود در امر نکاح وکالت دهد، قانونگذار اذن او را در صحت نکاح معتبر شناخته است.(6)
حکم ماده 1212 ق.م. بر اهلیّت صغیر ممیز در انجام بعضى از معاملات، حاکى از آن است که نوجوان توان طبیعى براى اداره اموال خویش را دارد، ولى به دلیل نداشتن صلاحیت کافى در تمییز سود و زیان خود، قانونگذار به حمایت او شتافته، وى را در امورمالى محجور شناخته است. از این رو اعمال حقوقى صغیر ممیز را که بدون اذن ولىّ انجام مىگیرد، نباید باطل شمرد.(7) جنبه حمایتى داشتن این حجر و منطق عرف، حکم مىکند که اعمال حقوقى صغیر ممیز غیر نافذ باشد و در صورت اجازه ولىّ یا قیّم نافذ گردد.(8) همچنین اعمال حقوقى را که صغیر ممیز به اذن ولىّ یا قیّم خویش انجام مىدهد، باید صحیح و نافذ دانست. ماده 86 قانون امورحسبى نیز، در این راستا مقرر مىدارد:
«محجور ممیز، مىتواند اموال و منافعى را که به سعى خود او حاصل شده است، با اذن ولىّ یا قیّم اداره کند».
اذن صغیر در ورود به خانه و دادن هدیه
برخى از فقیهان امامیه، مواردى را از عدم اهلیّت صغیر استثنا کردهاند. علامه حلى در این مورد مىنویسد:
«أذن صغیر به دیگران در وارد شدن به منزل نافذ است و همچنین تصرف در هدیهاى که او از طرف دیگرى مىآورد، جایز مىباشد».(9)
به نظر مىرسد، دلیلى براى استثناى دو مورد فوق وجود ندارد. در مورد استثناى اول، توضیح این نکته مناسب مىنماید که، اگر چه عرفاً ورود به خانه دیگرى به صرف باز کردن در و اذن به ورود توسط صغیر، ممنوع نمىباشد، ولى نمىتوان ادعا کرد منشأ جواز ورود به خانه، ناشى از آن است که صغیر در این گونه موارد داراى اهلیّت مىباشد. بلکه علت جواز، حصول اطمینان به اذن و رضایت مالک خانه یا قائم مقام اوست، و این موضوع به نفوذ اذن صغیر ارتباطى ندارد، زیرا از هر طریقى به اذن مالک یا قائم مقام او نسبت به تصرف در اموالش اطمینان حاصل شود، ممنوعیت تصرف برداشته مىشود. تا زمانى هم که چنین اطمینانى حاصل نشود، تصرّف همچنان ممنوع مىباشد. از اینرو، مشاهده مىکنیم حتى اگر فرد بالغى به ورود در خانه اذن دهد، ولى دیگرى از گفته او به اذن و رضایت مالک خانه یا قائم مقام او اطمینان حاصل نکند، ورود بدان خانه غیر قانونى مىباشد.
در خصوص استثناى دوم نیز گفتنى است، اینکه عرف در مورد هدیهاى که ولىّ یا قیّم صغیر توسط صغیر ارسال مىکند، مسامحه روا مىدارد و تصرف در آن هدیه را مباح مىداند، که صغیر در هبه و هدیه اموال خود یا دیگران داراى اهلیّت مىباشد. عرف، در این مورد به عمل حقوقى صادر شده توسط ولىّ یا قیّم کودک نظر دارد و صغیر را در این میان آلت و وسیلهاى مىنگرد که هدیه مذکور را به دست موهوبله مىرساند؛ مانند جایى که سگ تربیت شده یا اتومبیل بدون سرنشین – اما مجهز به کامپیوتر – هدیهاى را به نزد فردى برساند.(10)
ب – رشد
از شرایط دیگر اذن دهنده براى دارا بودن اهلیّت، آن است که رشید باشد. سفیه،(11) نمىتواند خردمندانه در اموال و حقوق مالى خویش تصمیم بگیرد. او اگر چه توانایى قصد انشا را دارد و مفهوم عمل حقوقى و آثار آن را مىفهمد، ولى در امور مالى مصلحت و سود و زیان خود را به خوبى نمىشناسد؛ از اینرو نیاز به حمایت قانون دارد.(12) قانونگذار، اعمال حقوقى او را تا حدى که به اموال و حقوق مالى او مربوط مىشود، غیر نافذ شمرده است. ولىّ یا قیّم بر اعمال و تصرفات مالى سفیه نظارت کرده، امور مالى او را اداره مىنماید. به موجب ماده 1207 ق.م.:
«اشخاص ذیل محجور و ازتصرف در اموال و حقوق مالى خود ممنوع هستند:
1- صغار؛
2- اشخاص غیر رشید؛
3- مجانین».
و نیز طبق ماده 1214 ق.م.:
«معاملات و تصرفات غیر رشید در اموال خود نافذ نیست مگر با
اجازه ولىّ یا قیّم; ».(13)
1 – حدود حجر سفیه:
قانونگذار، سفیه را در تمامى تصرفات محجور نشناخته است. زیرا توجه به توانایى او در فهم اعمال حقوقى، قصد انشا و آثار آن و جنبه حمایتى داشتن حجر، اقتضا مىکند، سفیه در انجام تصرفاتى که مفسدهاى در پى ندارد، از اهلیّت برخوردار باشد. بنابراین:
اولاً، سفیه در قبول عقودى که بلاعوض به سود وى انشا مىگردد، یا انشاى ایقاعاتى که تنها به سود اوست، اهلیّت دارد. او مىتواند هبه و صلح بلاعوض را قبول کند یا در انجام آن به دیگرى اذن دهد، یا مباحات را حیازت کند.(14) ذیل ماده 1214ق.م. دراین باره مقرر مىدارد:
«; معذلک تملکات بلاعوض از هر قبیل که باشد بدون اجازه هم نافذ است».
ثانیاً، سفیه در انجام اعمال حقوقى که جنبه مالى ندارند داراى اهلیّت مىباشد. بدین ترتیب اقرار او در امور غیرمالى حتى قتل موجب قصاص(15) نافذ است، و در صورتى که اقرار او مستلزم امور مالى نیز باشد، تنها همان بخشى از اقرار که جنبه مالى ندارد نافذ معتبر است.(16) مثلاً، در اقرار به نسب، لوازم مالى آن مثل لزوم دادن نفقه اثبات نمىگردد، یا در اقرار به سرقت، تنها حد سرقت جارى مىشود و همچنین در حقوق خانواده اعمال حقوقى او از قبیل نکاح، طلاق و ظهار معتبر مىباشد. چرا که، قانون مدنى سفیه را تنها در امور مالى محجور شناخته، رشد را از شرایط صحت نکاح یا طلاق به حساب نیاورده است.
به عقیده بسیارى از فقیهان امامیه ، نکاح سفیه بدون اذن یا اجازه ولىّ صحیح نمىباشد.(17) زیرا نکاح، پىآمدهاى مالى از قبیل مهر و نفقه دارد و سفیه در امور مالى فاقد اهلیّت مىباشد. با وجود این، قانون مدنى صحت نکاح سفیه را به اذن یا اجازه ولىّ یا قیّم، موقوف ننموده است.
به نظر مىرسد، باید میان عقد نکاح و توافق در مورد مهر تمایز قائل شویم. انتخاب همسر و انعقاد نکاح در محدوده صلاحیت سفیه است، ولى تراضى درباره میزان مهر، موقوف به اذن یا اجازه ولىّ – یا قیّم – است.
برخى از فقها پا را از این نیز فراتر نهاده معتقدند: چنانچه مرد بالغى که در امور مالى رشید مىباشد، در امر ازدواج و ویژگىهاى آن مانند انتخاب همسر و چگونگى مهر از رشد کافى برخوردار نباشد، همانند شخص سفیه که در امور مالى محجور است، صحت نکاح او به اذن یا اجازه ولىّ موقوف مىباشد.(18) به نظر مىرسد این نظر با قواعد و اصول حقوقى ناسازگار است و نمىتوان رشید را در انجام برخى تصرفات محجور دانست.
2 – اذن ولىّ یا قیّم در اعمال حقوقى سفیه:
اذن ولىّ یا قیّم در انجام اعمال حقوقى – اعم از عقد و ایقاع – تصرفات سفیه را در امور مالى معتبر و نافذ مىسازد. چنان که خرید و فروش یا اجاره منزل به بهاى معین با اذن ولىّ یا قیّم از نظر حقوقى صحیح و نافذ مىباشد. با این حال، اعمال حقوقى و تصرفات سفیه را که بدون اذن ولىّ یا قیّم صورت گرفته است، نباید باطل شمرد، بلکه این گونه تصرفات، غیر نافذ و موقوف به اجازه ولىّ یا قیّم است، و در صورت اجازه، نافذ و گرنه باطل است. قانون مدنى، به این مطلب تصریح نموده، مىگوید:
«معاملات و تصرفات غیر رشید دراموال خود نافذ نیست مگر با اجازه ولىّ یا قیّم او، اعم از اینکه این اجازه قبلاً داده شده باشد یا بعد از انجام عمل;».(19)
ولىّ یا قیّم، در دادن اذن یا اجازه نسبت به تصرفات مالى سفیه نباید از حدود قانون تجاوز نماید. هر چند ماده فوق مطلق مىباشد، ولى با عنایت به مواد دیگر قانون مدنى و با توجه به هدف قانونگذار از تعیین سرپرست براى سفیه، مبنى بر حفظ و اداره اموال او بر اساس مصلحت، و با بررسى آراى فقیهان امامیه به عنوان منبع مواد قانونى در این مبحث، مىتوان دریافت که:
اولاً: اذن نباید آنچنان گسترده باشد که حجر سفیه را به کلى از میان بردارد؛ مثلاًسرپرست سفیه نمىتواند به او در اداره تمام یا بخش مهمى از اموال خود اذندهد.(20) بهنظر مىرسد، چنین اذنى خارج از حدود صلاحیت ولىّ و قیّم بوده و باطل مىباشد.
ثانیاً: همانگونه که قیّم نمىتواند اموال سفیه را به دیگرى هبه یا صلح کند(21) یا مال غیر منقول او را بدون اجازه دادستان بفروشد یا رهن گذارد،(22) نمىتواند در این امور نیز به سفیه اذن دهد، یا چنین معاملاتى را اجازه کند. ولىِّ قهرى نیز، درصورتى مىتواند چنین اعمالى را اذن یا اجازه دهد که مصلحت سفیه را اثبات نماید.
3 – اذن سفیه:
چنان که گذشت، عقود و ایقاعات فرد سفیه، به جز در مواردى که استثنا شده است، غیرنافذ شناخته مىشود. در خصوص اذن، در میان ایقاعات، مىتوان نتیجه گرفت که در موارد زیر اذن سفیه نافذ است:
اول – سفیه مىتواند در اداره امور مالى که خود اهلیّت دارد به دیگران اذن یا وکالت دهد، و یا وکالت آنان را قبول کند. به بیان دیگر براى دادن اذن، لازم نیست اذندهنده از اهلیّت کامل برخوردار باشد، بلکه کافى است در انجام امرى که به دیگرى اذن مىدهد خود داراى صلاحیت باشد.این موضوع را به وحدت ملاک و شباهت میان اذن و وکالت از ماده 662 ق.م. مىتوان دریافت. طبق ماده مذکور:
«وکالت باید در امرى داده شود که خود موکل بتواند آن را به جا آورد;».
از این رو، سفیه مىتواند در قبول تملکات بلاعوض که به سود اوست به دیگران اذن دهد.
دوم – اذن سفیه، در امور غیر مالى، همانند سایر اعمال حقوقى او نافذ و مؤثر است. وى همانگونه که مىتواند خود به نکاح و طلاق مبادرت نماید، مىتواند به دیگرى اذن دهد که براى او عقد نکاح یا طلاق را جارى کند. سفیه مىتواند به شوهر خود در ازدواج با دختر برادر یا دختر خواهر خود و یا به زوجه خود در اشتغال بهکار، اذن دهد و نیز اذن او در نکاح فرزند صغیر یا دختر بالغ باکرهاش نافذمىباشد.
سوم – در مورد اموالى که ولىّ یا قیّم اداره آن را به سفیه واگذار نموده است، اذن سفیه، اعم از آنکه در مورد اعمال حقوقى باشد، مانند اذن به خرید و فروش یا دیگر تصرفات نافذ است. ماده 86 قانون امور حسبى، به محجور ممیز اجازه مىدهد که با اذن ولىّ یا قیّم خویش بخشى از اموال خود را اداره کند. طبق این ماده:
«محجور ممیز، مىتواند اموال منافعى را که به سعى خود او حاصل شده است، با اذن ولىّ یا قیّم اداره کند».
بنابراین، اذنى که سفیه در محدوده اداره اموال مذکور به دیگران مىدهد، نافذ مىباشد. همچنین در صورتى که ولىّ یا قیّم به سفیه در اشتغال به کار یا پیشه اذن دهد، سفیه در انجام آن کار یا امورى که از لوازم آن کار یا پیشه مىباشد، مىتواند به دیگرى اذن دهد. ماده 85 قانون امور حسبى مىگوید:
«ولىّ یا قیّم مىتواند، در صورتى که مقتضى بداند به محجور اجازه اشتغال به کار یا پیشهاى بدهد و در این صورت، اجازه نام برده شامل لوازم آن کار یا پیشه هم خواهدبود».(23)
ج – عقل
از شرایط اولیه تحقق اهلیّت درانجام اعمال حقوقى، داشتن عقل است. فرد عاقل، به کمک نیروى تفکر و شعور خویش، مىتواند رفتار و کردار و روابط اجتماعى و مالى خویش را بر مبناى صحیح و متعادل تنظیم نماید. در برابر، جنون موجب حجر و بىاعتبارى اعمال حقوقى انسان مىگردد.
1 – اعمال حقوقى مجنون:
براى ابطال عمل حقوقى که فرد مجنون انجام مىدهد، لازم نیست اثبات شود که انشا کننده کاملاً از نیروى عقلى بىبهره است، بلکه صرف احراز اینکه نقص ادراک و اختلال روانى او مانع از فهم طبیعت و آثار معامله مىگردد، در بطلان آن کافى است. از این رو، قانون مدنى مقرر مىدارد:
«جنون به هر درجه که باشد، موجب حجر است».(24)
هر بیمارى، عارضه یا اعتیادى که شعور و قوه ادراک انسان را از میان ببرد، به دلیل مختل نمودن توانایى قصد انشا و اراده، در حکم جنون است. مستى، بىهوشى و اعتیاد شدید به مواد مخدر و مسکرات، در صورتى که به زوال عقل و اراده نینجامد، همانند جنون، اهلیّت فرد را زایل مىنماید.(25) از این رو قانون مدنى معامله فرد را در حال مستى، بىهوشى و خواب، به دلیل فقدان قصد، باطل شمردهاست.(26)
چنانچه جنون شخص، ادوارى بوده و او در حال افاقه عمل حقوقى را انشا نماید، عمل او صحیح و نافذ است. مفاد ماده 1213 ق.م. از این قرار است:
«مجنون دائمى مطلقاً و مجنون ادوارى در حال جنون، نمىتواند هیچ تصرّفى در اموال و حقوق مالى خود بنماید ولو با اجازه ولىّ یا قیّم خود؛ لکن اعمال حقوقى که مجنون ادوارى در حال افاقه مىنماید، نافذ است، مشروط بر آنکه افاقه او مسلمباشد».
2 – اذن شخص مجنون:
جنون، آگاهى و شعور را از انسان سلب مىکند و فرد مجنون نمىتواند عمل ارادى را به طور صحیح انجام دهد. از این رو اعمال حقوقى او، اعم از عقد یا ایقاع، حتى در صورت اذن یا اجازه ولىّ و قیّم باطل مىباشد.
اذن نیز همانند سایر ایقاعات، از کسى پذیرفته است که داراى اهلیّت باشد. اذن مجنون، همانند سایر عقود و ایقاعهاى وى باطل است.
در مواردى که قانون اذن کسى را لازم شمارد و او مجنون یا صغیر غیر ممیز باشد، به مقتضاى اصول و قواعد حقوقى، اعتبار اذن به ولىّ یا قیّم وى منتقل مىگردد و همانند سایر موارد، ولىّ یا قیّم در امور او تصمیم مىگیرد. مثلاً، قانون مدنى ازدواج شوهر را با دختر برادر یا دختر خواهر همسر خویش به اذن همسر منوط کرده است؛ حال اگر همسر مرد، مجنون یا صغیرباشد، در مورد اعتبار اذن او در فقه سه احتمال وجود دارد:
1 – اعتبار اذن همسر ساقط مىگردد. زیرا وى اهلیّت لازم را براى دادن اذن ندارد. بنابراین زوج مىتواند بدون اذن او ازدواج کند و ازدواج او صحیح است.
2 – عقد دوم باطل است. زیرا شرط صحت نکاح دوم آن است که زن به این امر اذن دهد و به علت عدم اهلیّت او، چنین شرطى محقق نمىگردد.
3 – اذن ولىّ یا قیّم جاىگزین اذن زن مىگردد.(27)
احتمال اخیر با اصول و قواعد حقوقى سازگارتر است. زیرا مطابق قانون در هر موردى که صغیر یا مجنون ممنوع از تصرف باشد، ولىّ یا قیّم جانشین او مىگردد.
2 – اختیار قانونى اذن دهنده
در مباحث گذشته، مسئله اهلیّت اذندهنده مورد بررسى قرارگرفت و توضیح داده شد که چنانچه اذن دهنده، صلاحیت حقوقى لازم را براى اذن فاقد باشد، اذن او نافذ نمىباشد. با این حال، داشتن اهلیّت شرط کافى براى اعتبار اذن نمىباشد، بلکه اذن دهنده افزون بر اهلیّت، باید از اختیار قانونى در انشاى اذن نیز برخوردارباشد.
الف – مفهوم اختیار قانونى:
مقصود از اختیار در اینجا، آزادى در تصمیمگیرى در برابر اجبار و اکراه نمىباشد؛(28) هر چند براى اعتبار اذن، لازم است اذندهنده به معناى فوق نیز مختار باشد. همچنین، واژه اختیار به معناى اهلیّت انجام عمل حقوقى نیست؛ هر چند براى نفوذ اذن اهلیّت اذن دهنده شرط لازم مىباشد.
مفهوم مورد نظر از اختیار در اینجا، عبارت از داشتن سمت و توان انجام عمل حقوقى براى دیگرى است. به بیان دیگر، کسى که مىخواهد در موردى اذن دهد، باید از نظر قانون براى آن امر داراى سمت باشد، اعم از آنکه قانون او را بالاصاله براى دادن اذن صالح بداند یا آنکه به عنوان نماینده چنین اختیارى را بدو اعطا کند؛ یعنى از نظر قانون صاحب اختیار بالاصاله نسبت به اموال، مالک آن مىباشد.(29) بنابراین مالک در اداره اموال خویش مختار بوده، مىتواند به دیگرى نسبت به تصرف حقوقى یا خارجى در آن اذن دهد. ولى، فرد حتى اگر داراى اهلیّت باشد، نمىتواند به اداره اموال دیگرى پرداخته و نسبت به تصرف در مال دیگرى به اشخاص ثالث اذن دهد، مگر آنکه از نظر قانون این سمت و اختیار به او تفویض شده باشد. همچنین در مورد منافع اموال، کسى که بالاصاله صاحب اختیار مىباشد مالک منافع است. مثلاً، موصىله یا مستأجرى که مالک منفعت باغى است، مىتواند به دیگرى در مورد تصرف در منافع آن باغ اذن دهد، ولى کسى که مالک منافع نمىباشد، حتى اگر همانند موجر مالک عین آن باغ باشد، از چنین اختیارى برخوردار نیست؛ مگر آنکه به نمایندگى از مالک منافع، چنین اختیارى به او عارض شود. در مورد حقوق، اعم از مالى یا غیر مالى، نیز صاحب بالاصاله حق داراى اختیار مىباشد. مثلاً، صاحب حق انتفاع یا حق ارتفاق مىتواند به دیگرى در استفاده از منفعت یا ارتفاق معین نسبت به مورد حق خود، اذن دهد و این اذن نافذ مىباشد. زیرا اذن دهنده در این امر از اختیار قانونى برخوردار است.
ب – انتقال یا اسقاط حقِ دادن اذن:
در مواردى که شخصى مالک مال، منفعت و یا حقى است.(30) و در نتیجه طبق قانون در دادن اذن به تصرف در مال، منفعت یا حق خویش به دیگران بالاصاله داراى اختیار باشد، مىتوان پذیرفت که او حق دارد اختیار خویش را در دادن اذن محدود سازد. مثلاً، اداره بخش معینى از دارایى خویش را براى مدت معینى در ضمن قراردادى به دیگرى واگذارد و حق خویش را در این مورد ساقط کند. در این صورت مالک، حق خود – در دادن اذن به دیگران یا منع ایشان از تصرف در مال خود – به دیگرى انتقال داده است و منتقلالیه در دادن اذن، صاحب حق مىباشد، بدون اینکه مالک بتواند از حق خویش استفاده کند یا این حق را از او سلب نماید.
با وجود این، انتقال حق اذن یا منع به دیگرى، نباید به گونهاى صورت گیرد که مخالف قانون باشد. بدین معنا که لازم است با تعیین بخشى از دارایى یامشخص کردن مدت براى سلب حق یا انتقال آن به دیگرى، حق را به صورت جزیى درآورد، وگرنه کسى نمىتواند به طور کلى حق دادن اذن به تصرف در اموال خود را به دیگرى انتقال دهد و یا از خویش سلب نماید. زیرا، طبق ماده 959 ق.م.:
«هیچکس نمىتواند به طور کلى حق تمتع و یا اجراى تمام یا قسمتى از حقوق مدنى را از خود سلب کند».
هر چند اسقاط حق اذن یا انتقال آن نسبت به اموال و منافع، ممکن مىباشد، ولى گاهى با آنکه قانونگذار اختیار قانونى را در دادن اذن به شخص حقیقى یا حقوقى واگذار نموده و اذن یا رد او را مؤثر دانسته است، این اختیار حقى را براى اذندهنده ایجاد نمىکند و وى نمىتواند اختیار خویش را ساقط نماید یا آن را در برابر شرط عوض یا بدون آن به دیگرى انتقال دهد. در حقیقت اعتبار اذن شخص در این گونه موارد از مصادیق حکم است نه حق. به بیان دیگر، معتبر دانستن اذن در چنین مواردى، از قواعد امرى بوده که بر اساس نظم عمومى و و مصالح اجتماعى توسط قانونگذار وضع گردیده است. بنابراین اذن یا رد، حق شخص نمىباشد تا صاحب حق بتواند آن را به دیگرى انتقال دهد یا از خود ساقط نماید.
از جمله موارد بالا، معتبر بودن اذن دولت در ازدواج زن ایرانى با تبعه خارجى است.(31) اعتبار اذن دولت، حقى را براى او ایجاد نمىکند تا بتواند هرگاه بخواهد از حق خویش صرف نظر نماید و یا آن را از خود سلب نموده، به دیگرى منتقل کند. همچنین طبق قانون، ازدواج مرد با دختر برادر یا دختر خواهر همسر خویش موقوف به اذن زن مىباشد.(32) ولى از آنجا که با توجه به مبانى فقهى،(33) این حکم قانونگذار از قواعد آمره مىباشدو حقى را براى زن ایجاد نمىکند، زن نمىتواند در ضمن ازدواج خود یا عقد دیگرى، اعتبار اذن خویش را ساقط کند یا آن را به دیگرى انتقال دهد. اختیار اذن یا رد ازدواج دختر باکره توسط ولىّ نیز، از همین قبیل است. بنابراین، در صورتى که ولىّ از اختیار خویش سوء استفاده کند و مصلحتى را که این قاعده آمره براى تأمین آن وضع شده است، در نظر نگیرد، قانونگذار مىتواند اعتبار اذن او را ساقط کند.(34)
1- تبصره 1، ماده 1210ق.م.
2- شیخ انصارى، به نقل از ابن ادریس در خصوص بىاعتبارى اعمال حقوقى صغیر مىنویسد: «فما یصدر منها عن الصبى قصداً بمنزله الصادر عن غیره بلاقصد، فعقد الصبى وایقاعه مع القصد کعقد الهازل و الغالط و الخاطى;». (مکاسب، ص 115)
3- علامه حلى، در مورد لزوم مراعات مصلحت صغیر به هنگام تصرف در اموال و حقوق مالى او توسط ولىّ مىگوید: «لیس للولىّ ان یطلّق زوجه الصبى لامجّاناً و لابعوض، لانّ المصلحه بقاء الزوجیه; ». (تذکره الفقها، ج 2، کتاب حجر)
4- ماده 1212 ق.م.
5- کسى مى تواند در امرى به دیگرى وکالت دهد یا در آن امر وکیل گردد که خود اهلیّت انجام آن را داشته باشد. سیوطى این مطلب را به عنوان قاعده بیان مىکند: «من صحّت منه مباشره الشیىء صحّ توکیله فیه غیره و توکّله فیه عن غیره و من لا فلا». (الأشباه و النظائر، ص 463)
6- ماده 1049 ق.م.
7- عدهاى از حقوقدانان به تبعیت از نظریه برخى فقیهان، اعمال حقوقى صغیر ممیز را جز در مواردى که استثنا شده است، باطل شمردهاند. در این مورد ر. که: مصطفى عدل، حقوق مدنى، ش243؛ عبدالمجید امیرى قائم مقامى، حقوق تعهدات، ج 2 ص 144 و 145؛ على شایگان، حقوق مدنى، ج 1، ش 456 و 466 ونیز براى مطالعه بیشتر آراى طرفداران این نظریه در فقه، ر. ک: شیخ مرتضى انصارى، مکاسب، ص 114 و 115؛ حسن بن یوسف علامه حلى، تذکره الفقها، ج 2، ص 79؛ عبدالفتاح بن على مراغى حسینى، العناوین، ص 350 و اسداللَّه شوشترى، مقابس الانوار و نفائس الاسرار، ج 2، ص 8-6
8- براى مطالعه بیشتر نظر فقیهانى که اعمال حقوقى صغیر ممیز را غیر نافذ مىدانند نه باطل، رجوع شود به: فخر المحققین، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج 4، ص 55؛ محمد کاظم طباطبایى یزدى، حاشیه مکاسب، ص 113 و 115 و محسن حکیم، نهج الفقاهه، ص 184-180
9- حسن بن یوسف علامه حلى، تذکره الفقها. (به نقل از: یوسف بن احمد البحرانى، الحدائق الناضره، ج20، ص 343)
10- استثناى موارد مزبور در برخى از تألیفات فقهاى اهل تسنن نیز آمده است. ر. ک: یحیى بن شرف نووى، منهاج الطالبین و عمده المفتین، ص 56
11- قانون مدنى، در مقام تعریف سفیه در ماده 1208 مقرر مىدارد: «غیر رشید کسى است که تصرفات او در اموال و حقوق مالى خود عقلایى نباشد».
12- در تحریرالوسیله در مورد ویژگىهاى سفیه اینچنین آمده است: «السفیه هو الذى لیس له حاله باعثه على حفظ ماله و الاعتناء بحاله یصرفه فى غیر موقعه ویتلفه بغیرمحله و لیست معاملاته مبنیه على المکایسه و التحفظ عن المغابنه، لایبالى بالانخداع فیها». (تحریرالوسیله، ج 2 ص 115)
13- قانون مجازات اسلامى نیز در دعاویى که جنبه مالى نیز دارد، سفیه نبودن مدعى را لازم شمرده است. ماده 227 قانون مجازات اسلامى، در مورد شرایط مدعى در دعواى قتل مقرر مىدارد: «مدعى باید حین اقامه دعوى عاقل و بالغ باشد و چنان چه دعوى مستلزم امر مالى گردد، رشد نیز شرط است;».
14- در صورتى که در هبه یا صلح بلاعوض شرط عوض شده باشد – همانند سایر عقود معوض – براى معتبر بودن انشاى سفیه اذن یا اجازه ولىّ یا قیّم لازم مىباشد. حیازت مباحات نیز در صورتى بدون اذن سرپرست نافذ است که به صرف هزینهاى براى سفیه نینجامد. بنابراین سفیه نمىتواند براى صید ماهى وصدف یا احداث نهر و مجرا جهت حیازت آبهاى مباح، دارایى خود را در معرض خطر قرار دهد.
15- ماده 234 قانون مجازات اسلامى در این مورد اشعار مىدارد: «اقرار به قتل عمد از کسى که به سبب سفاهت یا افلاس محجور باشد، نافذ و موجب قصاص است».
16- ماده 1263 ق.م. تصریح مىکند: «اقرار سفیه در امور مالى مؤثر نیست».
17- براى مطالعه بیشتر رجوع کنید به: محمد بن حسن فخر المحققین، ایضاح الفوائد، ج 3، ص 18؛ محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج 29، ص 193؛ امام خمینى، تحریرالوسیله، ج2، ص 16 و محمد کاظم طباطبایى یزدى، عروه الوثقى، ج 2، ص 702، مسئله 7
18- محمد کاظم طباطبایى یزدى، العروه الوثقى، ج 2، ص 702، مسئله 7
19- 1214 ق.م.
20- علامه حلى در این مورد مىنویسد: «لو أذن الولىّ للسفیه فى التصرف فان أطلق کان لغواً و ان عیّن له نوعاً من التصرف و قدّر العوض فالأقرب الجواز کمالو أذن له فى النکاح;». (تذکره الفقها، ج 2، ص 77)
21- طبق ماده 1242 ق.م.: «قیّم نمىتواند دعوى مربوط به مولّىعلیه را به صلح خاتمه دهد، مگر با تصویب مدعى العموم».
22- ماده 1241 ق.م. در این مورد مقرر مىدارد: «قیّم نمىتواند اموال غیر منقول مولّىعلیه را بفروشد و یا رهن گذارد یا معامله کند که در نتیجه خود مدیون مولّى علیه شود، مگر با لحاظ غبطه مولّى علیه و تصویب مدعى العموم. در صورت اخیر، شرط حتمى تصویب مدعى العموم ملائت قیّم مىباشد. و نیز نمىتواند براى مولّى علیه بدون ضرورت و احتیاج قرض کند، مگر با تصویب مدعى العموم».
23- ماده یاد شده، اذن در اشتغال به کار یا پیشه را مستلزم اذن به لوازم آن کار یا پیشه مىداند. مبناى ماده، قاعده «الإذن فى الشیىء إذن فى لوازمه» مىباشد که در بخش چهارم مورد بررسى قرار مىگیرد.
24- ماده 1211ق.م.
25- شیخ اسداللَّه شوشترى در این مورد مىگوید: «و یلحق بالمجنون کلّ مسلوب العقل بالفعل لسکر او اغماء او شرب مرقد او کبر او دهشه لتساوى الجمیع فى انتفاء العقل و القصد على خلاف مقتضى الطبیعه و ان اختلف من بعض الوجوه الاخر». (مقابس الانوار و نفایس الاسرار، ج 2، ص 11)
26- ماده 195 ق.م. چنین است: «اگر کسى در حال مستى یا بىهوشى یا در خواب معامله نماید، آن معامله به واسطه فقدان قصد باطل است».
27- مصطفى محقق داماد، حقوق خانواده، ص 96 به بعد.
28- ماده 1136 ق.م. اصطلاح «اختیار» را در همین معنا به کار برده و مقرر مىدارد: «طلاق دهنده باید بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد».
29- طبق ماده 30 ق.م.: «هر مالکى نسبت به مایملک خود حق همهگونه تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردى که قانون استثنا کرده باشد».
30- ارتباط افراد با اموال مختلف مىتواند به سه گونه مالکیت عین یا منفعت و دارا بودن حق روى دهد. ماده 29 ق.م. مقرر مىدارد: «ممکن است اشخاص نسبت به اموال علاقههاى ذیل را دارا باشند:
1- مالکیت؛ (اعم از عین یا منفعت)
2- حق انتفاع؛
3- حق ارتفاق به ملک غیر».
31- ماده 1060ق.م.
32- همان، ماده 1049
33- محمد کاظم طباطبایى یزدى، عروه الوثقى، ج 2، ص 663، مسئله 18 و امامخمینى، تحریر الوسیله، ج2، ص 279، مسئله 12
34 – ماده 1043 ق.م.
مبحث دوم: مأذون
1 – لزوم وجود مأذون
2 – شرایط مأذون
مبحث سوم: مورد اذن
1 – تعریف
2 – شرایط مورد اذن
الف – لزوم وجود موضوع هنگام انشاى اذن:
ب – معلوم و معین بودن مورد اذن:
1 – لزوم وجود مأذون
یکى از عناصر و ارکان اذن، مأذون است. اینکه مأذون به عنوان یکى از عناصر اذن در اینجا مطرح مىگردد، بدان معنا نیست که مأذون نیز همانند اذن دهنده در انشاى اذن دخالت مىکند و یا قبول او در تحقق یا دوام اذن مؤثر مىافتد، زیرا همان گونه که گذشت، اذن از اعمال حقوقى یک طرفه (ایقاع) مىباشد و صرف اراده و قصد انشاى اذندهنده در ایجاد آن کافى است و قبول یا ردّ طرف اذن در حدوث یا بقاى آن نقشى ندارد. مقصود آن است که براى تحقق اذن وجود شخص مأذون ضرورى به نظر مىرسد. زیرا انشاى اذن، بدون در نظر گرفتن مخاطب نمىتواند واقعى تلقى گردد. البته ضرورت وجود مخاطب در اذن با ضرورت آن در انشاى عقود تفاوت دارد. براى روشنتر شدن مطلب، توضیح زیر را مىافزاییم.
در هر عقدى، ایجاب کننده با انشاى ایجاب، دیگرى را مورد خطاب قرار مىدهد. از این رو در انشاى عقد، لازم است که عاقد مخاطب معینى را در نظر بگیرد و قبول کننده نیز با آگاهى از پیشنهاد موجب، آن را قبول کند. مثلاً اگر شخصى بدون در نظر گرفتن مخاطب یا مخاطب معینى، پیشنهاد بیع دهد و دیگرى پیشنهاد او را بپذیرد، نمىتوان چنین بیعى را صحیح دانست. همچنین در صورتى که عاقد فرد معینى را در نظر بگیرد، ولى شخص دیگرى پیشنهاد او را قبول کند و یا بالعکس فردى بدون آگاهى از انشاى بیع آن را قبول نماید، بیع باطل مىباشد. البته، در بعضى از عقود، مانند جعاله، معین بودن طرف عقد و یا آگاهى او از ایجاب لازم نیست، و جاعل مىتواند بدون در نظر گرفتن شخص معینى، براى هر کس که مثلاً مال گمشده او را بازگرداند، جایزهاى تعیین کند. در این صورت هر کس پس از آگاهى از جعاله، مال مزبور را برگرداند، مستحق جایزه تعیین شده مىباشد. با این حال، عدم اشتراط مخاطب معین یا آگاهى او از ایجاب در جعاله، جنبه استثنایى دارد.
در انشاى اذن، همانند عقد وجود مخاطب ضرورى است، زیرا ابراز اذن به قول یا فعل در صورتى حقیقى است که اذندهنده، دیگرى را مخاطب قراردهد. و ابراز بدون وجود مخاطب و توجه خطاب به او لغو بوده، در حقیقت آن دخیل نیست. با وجود این، تعیین مخاطب لازم نمىباشد و چنان که گذشت، اذن مىتواند به صورت عام داده شود. در اذن عام، اذندهنده فرد معینى را مخاطب قرار نمىدهد، بلکه نسبت به تمامى مردم یا گروهى نامعین اذن را انشا مىکند. مثلاً، صاحب باغ مىتواند اعلام کند که هر کس در مسیر خود از کنار باغ من بگذرد، مىتواند از میوههاى آن بخورد یا شخص مىتواند با گذاردن منبعى آب خنک در مقابل فروشگاه خود به عابران اذن دهد که از آن بنوشند، بدون آنکه صاحب باغ یا فروشگاه آگاه باشد که چه کسانى از مورد اذن بهره مىبرند.
حال که وجود مأذون براى انشاى واقعى و ابراز غیر صورى اذن لازم مىباشد، مناسب است به شرایطى که مأذون باید دارا باشد، بپردازیم.
2 – شرایط مأذون
از آنجا که اذن از اعمال حقوقى یک طرفه مىباشد، قصد و رضاى اذندهنده در تحقق آن کافى است و تحقق آن به قصد انشا یا رضایت مأذون وابسته نیست. از این رو، شرایطى که براى سلامت قصد و رضاى اذن دهنده مطرح گردیده، مانند جدّى بودن اراده و فقدان اشتباه یا اکراه، در مأذون لازم نمىباشد.
اما در مورد اهلیّت اجراى حقوق مدنى، آیا لازم است مأذون از اهلیّت برخوردار باشد. به بیان دیگر، آیا اذنى که به شخص صغیر یا مجنون داده مى شود، نافذ و معتبر مىباشد یا چنین اذنى بىاثر خواهد بود.
به نظر مىرسد، دلیلى بر لزوم اهلیّت مأذون وجود ندارد. قانون مدنى در مورد ایقاعهاى گوناگونى که از آن ذکرى به میان آورده، اهلیّت شخصى را که در ایقاع ذىنفع مىباشد، معتبر ندانسته است. مثلاً، ماده 1140 ق.م. با آنکه در مقام بیان شرایط مطلَّقه مىباشد، از اهلیّت او سخنى به میان نیاورده است. همچنین، ماده 291 ق.م. در صحت ابرا حتى زنده بودن مدیون را لازم نشمرده و ابراى ذمه میّت را از دین، صحیح دانسته است.
بنابراین، ماهیت ایقاعات از جمله اذن، اقتضا دارد که اهلیّت یا قصد و رضاى مخاطبِ ایقاع در وقوع یا بقاى آن نقشى نداشته باشد.
مبحث سوم: مورد اذن
1 – تعریف
مورد اذن، غیر از مال و حقوق مالى اعمال حقوقى را نیز شامل مىشود. به همین جهت، پیش از این اذن را از نظر مورد به دو قسم اذن در عمل حقوقى و اذن در غیر عمل حقوقى تقسیم کردیم.
به طور کلى، هر کس که از مال و یا حقى برخوردار باشد، مىتواند نسبت به انجام هرگونه تصرفى در آن، اعم از تصرف حقوقى یا غیر حقوقى (تصرف خارجى) به دیگران اذن دهد. او مىتواند بدون واگذارى حق انتفاع یا حق ارتفاق، دیگرى را براى تصرف در مال خود، مأذون دارد. مثلاً، از باغ یا ملک یا اتومبیل او استفاده کند؛ در ملک او به زراعت بپردازد؛
سر تیر بر روى دیوار او گذارد، و یا از ارتفاقات مختلف از قبیل عبور، آب بردن، پنجره گذاردن در ملک او بهرهمند گردد. فرد مىتواند به اذن دیگرى، مال او را بفروشد، اجاره یا عاریه دهد و یا به ودیعه گذارد. همچنین دین دیگرى را تأدیه کند، و یا از آن ضمانت نماید. از این رو مىتوان گفت در میان اعمال حقوقى، خواه عقد یا ایقاع، مورد اذن از وسعت و شمول بیشترى برخوردار است.
2 – شرایط مورد اذن
هرچند، قانون مدنى به بیان شرایطى که موضوع ایقاع باید دارا باشد، نپرداخته است، ولى از موادى که در بیان شرایط موضوع قرارداد ذکر گردیده، مىتوان دریافت که موضوع ایقاع باید داراى شرایطى باشد.(1) زیرا بعضى از شرایط مطرح شده در قانون مدنى – با توجه به مبانى آنها – به عقد اختصاص نداشته بلکه هر عمل حقوقى از جمله ایقاعات را شامل مىگردد.
اینک با توجه به مواد قانون مدنى در زمینه موضوع معامله و مبانى فقهى و اصول و قواعد حاکم بر قانون مدنى، شرایط موضوع اذن را مورد بررسى قرار مىدهیم.
الف – لزوم وجود موضوع هنگام انشاى اذن:
براى تحقق اعمال حقوقى، اعم از عقد یا ایقاع، وجود موضوع آن به هنگام انشا ضرورى است. مثلاً، براى وقوع بیع باید در زمان انشاى بیع، مبیع در خارج موجود باشد، یا براى وقوع اجاره یا سایر اعمال حقوقى که موضوع آن تملیک یا اباحه منفعت مىباشد، لازم است به هنگام انشاى عقد یا ایقاع، منفعت در خارج تحقق یابد. در صورتى که به هنگام تملیک یا مباح گردانیدن عین یا منفعت، موضوع عمل حقوقى، یعنى عین یا منفعت وجود خارجى نداشته باشد، چنین عقد یا ایقاعى باطل است. این بدان خاطر است که تملیک عین یا منفعتى که وجود خارجى ندارد، اساساً لغو و غیر معقول است. چنان که در عقد نکاح اگر شخصى بدون آنکه فرزندى داشتهباشد، و یا پس از فوت فرزند خود، او را به عقد دیگرى درآورد نکاح باطلاست.
در ایقاعات نیز وضعیت چنین است. مثلاً، نمىتوان دینى را که هنوز به وجود نیامده ابرا کرد؛ عقدى که بسته نشده فسخ نمود؛ معاملهاى را که فضولى انجام نداده اجازه داد، و یا پیش از مرگ مورّث، ترکه را قبول یا رد کرد. همچنین طلاق دادن زنى که وجود خارجى ندارد، یا پیش از انشاى طلاق مرده است باطل مىباشد. در اخذ به شفعه، هر چند به دلیل آنکه موضوع آن املاک مىباشد و کمتر در معرض تلف قرار مىگیرد، موضوع غالباً موجود است، ولى در مواردى که تصور تلف موضوع ممکن است – مانند خرابى ساختمان و قنات، یا از بین رفتن اراضى به دلیل پیشرفت دریا – اخذ به شفعه به علت عدم وجود موضوع باطل است.
در اذن نیز همانند سایر ایقاعات، وجود موضوع به هنگام انشا ضرورى است. عدم وجود موضوع در زمان انشا، اذن را باطل مىسازد؛ اگر چه موضوع قبلاً وجود داشته و پیش از انشا تلف شده است و یا پس از انشا موجود گردد، زیرا اثر اذن مباح گردیدن موضوع اذن براى شخص مأذون مىباشد، و اذن دهنده مباح گردیدن مورد اذن را براى مأذون انشا مىکند. به همین خاطر براى آنکه اذن نافذ و مؤثر واقع شود، مىبایست مورد اذن در زمان انشاى اذن موجود باشد. بنابراین اگر شخصى نسبت به خانهاى که در آینده مىسازد، به دیگرى اذن در سکونت یا استفاده از ارتفاق یا انتفاع معینى را بدهد، نمىتوان اذن او را صحیح پنداشت، زیرا، انشا به امرى تعلق گرفته است که وجود خارجى ندارد.
همچنین اگر کسى بدون آگاهى از آنکه اتومبیل او به دلیل سقوط از پرتگاه یا غرق شدن در دریا تلف شده است، به دیگرى اذن دهد که با اتومبیل او به مسافرت برود، یا آن را به دیگرى بفروشد، اذن او باطل و کأن لم یکن تلقى مىشود، زیرا در زمان صدور اذن، موضوع آن وجود خارجى نداشته است.
اگر شخصى نسبت به مال متعلق به دیگرى به شخص ثالث اذن دهد که در آن تصرف خارجى نماید، یا عمل حقوقى انجام دهد، اذن مزبور باطل است. ممکن است تصور شود علت بطلان چنین اذنى آن است که مورد اذن در اختیار اذن دهنده نیست و در حقیقت در حکم تلف مىباشد،
بنابراین اذن به علت عدم وجود موضوع آن باطل است، لیکن به نظر مىرسد منشأ بطلان چنین اذنى آن است که اذندهنده در دادن اذن صلاحیت لازم را ندارد؛ بدین معنا که اذندهنده نه مالک مورد اذن است و نه از طرف وى نمایندگى دارد. مقصود از نمایندگى، معناى عام آن است که وکیل، مأذون، ولىّ و قیّم را نیز شامل مىگردد. در حقیقت، اذن دهنده براى دادن اذن سمتى ندارد و چون اذن نمىتواند به صورت فضولى داده شود، چنین اذنى باطل و بىاثر است.
ب – معلوم و معین بودن مورد اذن:
یکى از شرایطى که قانون مدنى براى مورد معامله لازم شمرده است، مبهم نبودن آن مىباشد. قانون مدنى این شرط را نه تنها در مباحث مربوط به قواعد عمومى قراردادها آورده،(2) در عقود معین نیز بارها بر آن تأکید نموده است. در عقد بیع، معلوم بودن مبیع را لازم شمرده و در ماده 342 مقرر مىدارد:
«مقدار و جنس و وصف مبیع باید معلوم باشد;
و حتى در مورد شخص نابینا نیز آگاهى از مبیع را لازم مىشمرد و اعلام مىکند:
شخص کور مىتواند خرید و فروش نماید، مشروط بر اینکه شخصاً به طریقى غیر از معاینه یا به وسیله کس دیگر ولو طرف معامله، جهل خود را مرتفع نماید;».(3)
در عقد اجاره نیز، در ماده 472 به این شرط تصریح مىکند:
«عین مستأجره باید معین باشد واجاره عین مجهول یا مردد باطل است.
همچنین در زمینه معلوم بودن مورد عقد نکاح مىگوید:
تعیین زن و شوهر به نحوى که براى هیچ یک از طرفین در شخص طرف دیگر شبهه نباشد، شرط صحت نکاح است».(4)
بنابراین، مورد نکاح نمىتواند مجهول یا مردد باشد.
معلوم و معین بودن مورد عمل حقوقى به عقد اختصاص ندارد و ایقاعات را نیز شامل مىشود. چنان که طلاق زن مجهول الهویه و یا طلاق یکى از دو زن به صورت مردد باطل است، و یا ابراى یکى از دو مدیون یا ابراى بخش مجهولى از یک دین یا ابراى یکى از چند دین به صورت مردد باطل است؛ همان گونه که ضمانت دین به صورت مردد بلااثر مىباشد. ماده 694 ق.م. اعلام مىکند:
«; ضمانت یکى از چند دین به نحو تردید باطل است».
قانون مدنى، در پارهاى از عقود یا ایقاعات که بر پایه مسامحه استوار است و هدف از آنها احسان مىباشد، علم اجمالى به وجود موضوع را کافى دانسته است. طبق ماده 216 ق.م.:
«مورد معامله باید مبهم نباشد، مگر در موارد خاصه که علم اجمالى به آن کافىاست».
از این رو در ضمان،(5) جعاله،(6) وصیت(7) و ابرا علم اجمالى به موضوع کافى مىباشد. مثلاً، در ابرا اگر طلبکار همین اندازه بداند که بر دیگرى حقى دارد، مىتواند او را ابرا کند، هر چند به میزان دین و چگونگى تعهد مدیون آگاه نباشد. با وجود این، نمىتوان ابرا مردد را صحیح دانست.
اگر چه، از مطالب بالا چنین برمىآید که موضوع اذن باید معلوم و معین باشد، اما از آنجا که اذن نیز مانند ابرا بر پایه مسامحه مىباشد و پارهاى از شرایط که در اعمال حقوقى دیگر لازم شمرده شده در اذن اعتبار نشده است، علم اجمالى به مورد اذن براى نفوذ آن کافى است. بنابراین مالک باغ بدون آنکه از نوع درختان و انواع میوهها و منافع گوناگون باغ اطلاع کافى داشته باشد، مىتواند به دیگرى اذن دهد که از منافع آن استفاده کند و علم اجمالى به موضوع براى نفوذ اذن در اینجا کافى است. همچنین مرد مىتواند به دیگرى اذن دهد که زنى را به عقد نکاح او درآورد، بدون آنکه ویژگىهاى آن زن را تعیین کند.
این اشکال که اذن ولىّ به نکاح صغیر یا دختر بالغ باکره در صورتى صحیح و معتبر است که وى نسبت به طرف عقد نکاح آگاهى داشته باشد و اگر ولىّ بدون هیچ گونه شناختى از طرف عقد به ازدواج اذن دهد، اذن او نافذ نمىباشد، با توجه به این نکته که ولىّ و قیّم باید در تصرفات خویش مصلحت مولّىعلیه را مد نظر قرار دهند، برطرف مىگردد. در حقیقت، علت بطلان اذن در این گونه موارد آن است که ولىّ یا قیّم باید با بررسى ویژگىهاى فردى که مىخواهد با دختر بالغ باکره یا مولّى علیه صغیر ایشان ازدواج کند و با عنایت به مصالح او و هم کفو بودن آنان با یکدیگر، در مورد ازدواج تصمیم بگیرد. بدیهى است، بدون آگاهى از این امور ولىّ یا قیّم نمىتواند مصلحت مولّى علیه را تأمین نماید. از این رو، تصمیمات او از جمله اذن داده شده خارج از حدود صلاحیت بوده نافذ نخواهد بود.
لزوم آگاهى اجمالى از مورد اذن، مانع از آن نیست که اذن دهنده به صورت مطلق به دیگرى اذن دهد. آذن، مىتواند به دیگرى در انجام تمامى تصرفات خارجى و حقوقى بدون تعیین مصادیق آنها اذن دهد؛ همان گونه که مىتواند اداره امور مالى خویش را بدون سلب حق خود، از طریق وکالت به دیگرى واگذار نماید.
اگر چه معلوم بودن موضوع به صورت اجمالى در دادن اذن کافى است، لیکن نمىتوان صحت اذنى را که مورد آن مردد است پذیرفت. مثلاً، اگر شخصى بدون آنکه تعیین نماید، استفاده از یکى از دو اتومبیل خود را براى دیگرى با دادن اذن مباح گرداند، اذن او به سبب معین نبودن و مردد بودن مورد اذن باطل است. همان گونه که اگر کسى به صورت غیر معین به دیگرى اذن دهد که یکى از دو همسر او را طلاق دهد، اذن او مؤثر نخواهد بود. در ایقاعات دیگر نیز مردد بودن موضوع مانع صحت مىباشد. مثلاً، ابراى یکى از دو دین به صورت مردد یا طلاق یکى از دو زن، بدون تعیین هیچ یک از آن دو، و یا فسخ یکى از عقود بدون تعیین باطل مىباشد.
1- مواد 214 تا 216 ق.م. به بیان شرایط مورد معامله پرداخته است. ماده 214 ق.م. مقرر مىدارد: «مورد معامله باید مال یا عملى باشد که هر یک از متعاملین تعهد تسلیم یا ایفاى آن را مىکنند». طبق ماده 216ق.م. : «مورد معامله باید مالیت داشته و متضمن منفعت عقلایى مشروع باشد». و سرانجام، ماده 216 ق.م. اعلام مىکند: «مورد معامله باید مبهم نباشد، مگر در موارد خاصه که علم اجمالى به آن کافى است».
2- ماده 216 ق.م.
3- ماده 347 ق.م.
4- ماده 1067 ق.م.
5- ماده 694 ق.م.
6- مواد 563 و 564 ق.م.
7- با استنباط از روح ماده 845 ق.م.
مبحث چهارم: قصد انشا و رضایت
1- انشاى اذن
الف – سلامت قصد و رضا
ب – اشتباه
اشتباه در سمت:
اشتباه در شخصیت مأذون:
ج – اکراه
د – تعلیق در اذن
2 – ابراز اذن
الف – نقش اعلام اراده در ایقاع
ب – لزوم ابراز اذن از دیدگاه فقیهان
ج – وسایل ابراز اذن
1 – لفظ:
2 – عمل:
3 – سکوت:
1- انشاى اذن
قصد با رضا تفاوت دارد. اذن دهنده از نظر روانى پیش از آنکه قصد انشا نماید و ماهیت حقوقى اذن را به وجود اعتبارى ایجاد کند، مراحلى را طى مىکند؛ مثلاً، مورد اذن را تصور مىکند، سپس سود و زیان خویش را مىسنجد تا به مرحله رضایت به دادن اذن مىرسد. پس از آن، آخرین مرحله تصمیم، یعنى قصد انشا پدید مىآید.
الف – سلامت قصد و رضا
انشاى اذن همانند انشاهاى دیگر باید بر پایه اراده سالم باشد. بنابراین اگر کسى قصد جدى به دادن اذن نداشته باشد و هدف او شوخى، یاوهگویى، تشویق و یا تهدید دیگرى باشد، در حقیقت اذن نداده است. همچنین اذنى که از شخص دیوانه، غافل، مست و بىهوش صادر مىشود صحیح نمىباشد. نیز اذنى که به طور صورى داده مىشود و شخص وانمود مىکند که قصد دارد، ولى در حقیقت هدف دیگرى داشته باشد، معتبر نیست. قانون مدنى در مقام بیان سلامت قصد و رضا در مورد عقد اعلام مىکند:
«اگر کسى در حال مستى یا بىهوشى یا در خواب معامله نماید، آن معامله به واسطه فقدان قصد باطل است».(1)
همچنین در مورد بعضى از ایقاعات مثل طلاق صریحاً مىگوید: طلاق دهنده باید; قاصد و مختار باشد.(2)
ب – اشتباه
از قانون مدنى در مواد مربوط به اشتباه در قراردادها، اشتباه در جهات گوناگون را مىتوان استنباط کرد. برخى از آنها مانند اشتباه در نوع عقد و تراضى، در اذن که از شمار ایقاعات است مورد بحث نمىباشد. ولى از آنجا که اشتباه در مأذون یا مورد اذن مىتواند به انگیزهاى که قصد اذن دهنده از آن ناشى شده است، خلل وارد کند و در نتیجه سالم بودن قصد او را مورد تردید قرار دهد. مىتوان عقیده داشت: چنین اذنى فاقد اعتبار است.
اشتباه در سمت:
قانون مدنى، اجازهاى را که به علت اشتباه در داشتن سمت انجام گیرد، معتبر نمىشناسد و معاملهاى را که شخص مالک یا نماینده او از روى اشتباه با عنوان فضولى انجام داده است، متوقف به اجازه بعدى او مىکند. در حقیقت، قانون مدنى اجازه ضمنى فرد را که از اقدام به معامله ناشى مىشود، در نفوذ آن کافى نمىداند.(3) بىتردید از نظر قانون بىاعتبارى این اجازه از اشتباه در عنوان و انگیزه ناشى مىشود. زیرا رضایت او به انجام این معامله مبتنى بر عنوان فضول مىباشد که ممکن است در صورت اطلاع از عنوان واقعى خود، اعم از مالک یا نماینده بودن، به چنین معاملهاى رضایت ندهد.
بنابراین اگر غاصب به جهتى مانند ارث، مالک مال مغصوب گردد، ولى بدون آگاهى از این موضوع به دیگرى اذن در تصرف در آن مال را بدهد، نمىتوان چنین اذنى را تلقى به قبول کرد. زیرا وى او در عنوان خویش اشتباه کرده و اراده او بر چنین اشتباهى استوار گردیده است. از اینرو معلوم نیست در صورت آگاهى از عنوان مالکیت نسبت به مورد اذن، باز به چنین امرى اقدام مىنمود.(4)
اشتباه در شخصیت مأذون:
از اشتباهات دیگر که اذن را بىاعتبار مىسازد، اشتباه اذن دهنده در شخصیت مأذون است. مثلاً، شخصى به اعتقاد اینکه دیگرى از دوستان اوست، به او اذن در استفاده از خانه یا باغ خویش یا انجام عمل حقوقى مىدهد، در صورتى که در واقع مخاطب دوست او نمىباشد، آیا در این صورت، اذن واقع شده است و تصرف مخاطب در خانه یا باغ مورد اذن، مباح و قانونى است؟ یا مخاطب از تصرف در آن ممنوع است؟ و نیز آیا معامله انجام شده صحیح و نافذ است یا فضولى و موقوف بر اجازه مىباشد؟
به نظر مىرسد این گونه موارد را بتوان بر دو دسته تقسیم کرد: گاهى متعلق اذن عنوان مىباشد و در مواردى اذن به اشخاص خارجى تعلق مىگیرد. در صورت اول، اذن واقع نشده و مخاطب در تصرّف مأذون نیست، ولى در صورت اخیر اذن محقق شده است. مثلاً، مالک باغى که به دیگرى اذن در استفاده از باغ خود را مىدهد، به دو صورت ممکن است اذن دهد: گاهى، مأذون را فردى از عنوان معینى تلقى مىکند و بر این اساس به او اذن مىدهد؛ مثلاً، او را با عنوان دوست مخاطب قرار داده، مىگوید: «دوست من، از میوههاى باغم بخور.» و در پارهاى موارد شخص مأذون را مخاطب قرار داده، مىگوید: «فلانى! از میوههاى باغم استفاده کن.» در فرض نخست، مخاطب در تصرف مأذون نمىباشد، در حالى که در گونه اخیر، مخاطب مىتواند در میوههاى باغ تصرف کند.
سرّ مسئله در این است که در فرض اخیر اراده اذن دهنده به شخص مخاطب تعلق گرفته است، اگر چه اراده او از این پندار ناصواب ناشى گردیده که مخاطب دوست او مىباشد، در حالى که در فرض اول اذن به عنوان تعلق گرفته و عنوان هم بر مخاطب صدق نمىکند. بنابراین مخاطب هم به لحاظ عدم انطباق عنوان بر وى و هم به جهت عدم تعلّق اذن به شخص او، مجاز به تصرف در باغ نیست.
ج – اکراه
قانون مدنى، عقد از روى اکراه را نافذ نمىداند.(5) زیرا در عقد اکراهى قصد مبتنى بر رضایت مغشوش است و انگیزه شخص در اقدام به معامله، ترس از انجام تهدید مىباشد. همین مبنا، موجب مىشود که نفوذ ایقاعى که ناشى از اکراه است، نپذیریم.
جاى این پرسش هست که: آیا ایقاع ناشى از اکراه به کلى باطل است یا آنکه صحیح است، ولى غیر نافذ و متوقف بر اجازه بعدى مکره مىباشد؟ فقه امامیه، از بطلان ایقاع اکراهى طرفدارى مىکند. قانون مدنى نیز در برخى از ایقاعات، مثل طلاق(6) و ابرا،(7) اختیار انشا کننده ایقاع را شرط دانسته است که این خود، تمایل قانونى مدنى را به نظر مشهور فقیهان امامیه نشان مىدهد. به نظر مىرسد، حکم به عدم نفوذ معامله ناشى از اکراه و نافذ دانستن آن پس از الحاق رضایت مکره، حکمى استثنایى است که قانون مدنى در مورد عقود بیان کرده و نمىتوان آن را به ایقاعات تسرّى داد.
حتى اگر ایقاع ناشى از اکراه را باطل ندانسته و با اجازه بعدى مکره نافذ بشماریم، به نظر مىرسد، اذن ناشى از اکراه باطل است. و رضایت بعدى نمىتواند اذن اکراهى پیشین را مؤثر گرداند؛ زیرا در نظر عرف انشایى اذن محسوب مىشود که بر رضایت غیر مشوب و به دور از اکراه استوار باشد و عرف، در حقیقت اذن مبتنى بر اکراه را اذن نمىداند. از اینرو، اذن اکراهى از آغاز باطل است و اجازه بعدى نمىتواند امر باطل و معدوم را دوباره زنده کند.
د – تعلیق در اذن
قانون مدنى عقد را به دو قسم منجَّز و معلَّق تقسیم کرده است، در تعریف عقد منجّز و معلّق مىگوید:
«عقد منجّز آن است که تأثیر آن بر حسب انشاء موقوف به امر دیگرى نباشد والاّ معلق خواهد بود».(8)
با توجه به تقسیم مذکور و با عنایت به اصل صحت در عقود و اینکه قانون مدنى از عقد معلق منعى نکرده است، مىتوان نتیجه گرفت که جز در مواردى که قانون صریحاً عقد معلقى را باطل مىداند، عقود معلق صحیح و نافذند.(9)
در ایقاعات نیز – همانند عقود – دلیلى بر بطلان قانونى نداریم و به نظر مىرسد جواز تعلیق در عقود، تردید در صحت ایقاع معلّق را از میان برمىدارد. چرا که هر دو، عملِ حقوقى بوده و در نوشتههاى فقهى نیز بحث از تعلیق در عقد و ایقاع با یک عنوان مطرح گردیده است؛ به طورى که دلیلى بر تفکیک آن دو از هم وجود ندارد. بنابراین جز در مواردى که قانون به صراحت ایقاع معلق را باطل اعلام کرده است، ایقاع معلق صحیح و معتبر است.(10)
بسیارى از فقیهان امامیه عقد و ایقاع معلق را باطل مىدانند(11) و برخى از آنان میان تعلیق در انشا با تعلیق در منشأ قایل به تفصیل شده، تعلیق در منشأ را صحیح مىدانند.(12) طبق نظر برخى دیگر از صاحب نظران پارهاى از عقود و ایقاعات معلق صحیح مىباشد.(13)
اذن معلق نه تنها بر اساس قانون مدنى صحیح است، بلکه از نظر فقیهان نیز نافذ مىباشد.(14) در حقیقت، معلق بودن اذن در نوشتههاى فقهى مسلم و مفروغ عنه انگاشته شده است. از اینرو گاهى براى اثبات جواز تعلیق در وکالت به شباهت آن با اذن استدلال مىشود.(15) بنابراین حتى اگر ایقاع معلق را باطل بشماریم، نباید در صحت اذن معلق تردید کنیم.(16)
از مطالب پیشین مىتوان دریافت که اقسام گوناگون اذن ممکن است به صورت معلق صادر شود؛ مثلاً، مالک یا نماینده او مىتواند به دیگرى اذن دهد که خانه وى را بفروشد یا به دیگرى اجاره دهد، ولى اذن خود را به امورى مانند افزایش قیمت یا مال الاجاره خانه، معلق سازد. یا پدر مىتواند به فرزند خود این گونه بگوید: «در صورتى که در امتحانات آخر سال موفق شدى، در استفاده از اتومبیل من مأذونى».
2 – ابراز اذن
ابراز اراده از لوازم غیر قابل تردید در عقود است. تراضى، هنگامى واقع مىشود که بین دو طرف قرارداد، ارتباط برقرار شود؛ آنان باید مقصود یکدیگر را دریابند و پس از تأمل در آن به توافق برسند و رسیدن به این نتیجه، بدون ابراز و اعلام اراده ممکن نیست.
الف – نقش اعلام اراده در ایقاع
از آنجا که در ایقاع تنها یک اراده مؤثر است و تحقق اثر ایقاع به اراده دیگرى موقوف نمىباشد، عدهاى از حقوقدانان تصور کردهاند که در ایقاع اعلام اراده لازم نیست.(17) به عقیده آنان، ایقاع از اراده واحد تولد مىیابد و همان اراده حقیقى براى ایجاد آن کافى است و کاشف خارجى در تحقق آن تأثیرى ندارد، مگر آنکه قانون در مورد خاصى به لزوم کاشف تصریح کند. بنابراین آنچه در عقد، طرفین را به اعلام اراده ملزم مىنماید، همانا آگاهى یافتن آنان از اراده یک دیگر و رسیدن به توافق و نیز توانایى براى اثبات آن در صورت لزوم است، و این امر در ایقاع ضرورتى ندارد.(18)
چنین به نظر مىرسد که ابراز و اعلام اراده تنها به دلیل آگاه نمودن طرف قرارداد و یا اثبات انشاى درونى ضرورت ندارد، بلکه در تحقق خود عقد نیز مؤثر است. به همین خاطر است که عقد به مجرد قبول محقق مىگردد، هر چند ایجاب کننده از آن آگاهى نیابد.
افزون بر آن، ایقاع همانند عقد با حقوق دیگران پیوند مىخورد؛ گاهى حقى به سود دیگرى ایجاد مىکند، یا امتیازى به نفع ایقاع کننده به وجود مىآورد و یا قراردادى را برهم مىزند، در نتیجه باید در برابر دیگران اثبات و اجرا گردد. براى اجرا، لازم است دیگران از مفاد آن آگاه شوند تا آن را رعایت کنند و در مقام اثبات نیز، باید اراده ابراز شود تا بتوان آن را احراز کرد.(19)
بررسى مواد قانونى ناظر به ایقاعات حاکى از آن است که از نظر قانون مدنى اعلام اراده در ایقاع ضرورى است. ماده 247 ق.م. رضاى باطنى مالک را بدون آنکه به وسیله ابراز، به صورت اذن یا اجازه تحقق یابد در تنفیذ معامله فضولى کافى نمىداند و ماده 248 ق.م. در مورد اجازه عقد فضولى، ابراز از طریق لفظ یا فعل را لازم مىشمرد. در مورد فسخ، ماده 449 ق.م. مقرر مىدارد:
«فسخ، به هر لفظ یا فعلى که دلالت بر آن نماید، حاصل مىشود».
و در زمینه اسقاط حق نیز ماده 822 ق.م. مىگوید:
«حق شفعه قابل اسقاط است و اسقاط آن به هر چیزى که دلالت بر صرف نظر کردن از حق مزبور نماید واقع مىشود».
همچنین در مورد طلاق، قانون مدنى به ضرورت اجراى صیغه طلاق و حضور دو نفر مرد عادل که طلاق را بشنوند، تصریح کرده(20) و در رجوع از طلاق نیز کاشفخارجى را لازم شمرده است.(21) قبول و رد ترکه نیز، باید صریحاً یا ضمناً با کاشف خارجى همراه باشد و قبول یا رد آن به صرف رضا و قصد درونى یا کراهت باطنى واقع نمىشود.(22)
ب – لزوم ابراز اذن از دیدگاه فقیهان
بررسى نظریات فقیهان امامیه نیز، لزوم اظهار اراده را در اعمال حقوقى یک طرفه از جمله اذن تأیید مىکند.(23) به جهت رعایت اختصار تنها به بیان نظر عدهاى از آنان در مورد اذن اکتفا مىکنیم.
شیخ انصارى، با آنکه در مواردى به نظریه کفایت رضاى باطنى در تنفیذ معامله فضولى مایل شده است، تصریح مىکند:
ىتا زمانى که رضاى باطنى از طریق مظهر و کاشف خارجى ابراز نگردد اذن محقق نمىشود».(24)
امام خمینى، در این باره اعلام مىکند که ابراز و اظهار در وقوع اذن، مؤثر مىباشد و بدون آن اذن واقع نمىشود.(25) سید محمد کاظم یزدى در پاسخ این پرسش که آیا اعمال حقوقى واقع بر مال دیگرى تنها به استناد رضاى باطنى او، نافذ است یا نه مىگوید:
«مجرد رضاى باطنى، کافى در خروج تصرفات مذکوره از حد فضولیت نیست بلکه لابدّ است از مبرز و مظهرى از قول صریحاً یا فحوا یا فعلى که کاشف از رضا باشد؛ به نحوى که صدق اذن کند;».(26)
و محقق اصفهانى صریحاً این نظریه را که اعلام در تحقق اذن تأثیر و نقشى ندارد باطل مىشمرد.(27)
اما همچنان جاى این پرسش مهم هست که آیا اعلام باید در حضور مأذون صورت گیرد، یا اصولاً حضور مخاطب اعم از مأذون یا دیگرى در تحقق اذن نقشى ندارد.
به نظر چنین مىرسد که حضور شخصى که به او اذن داده مىشود، براى تحقق اعلام و در نتیجه وقوع اذن مدخلیتى ندارد. بنابراین فرد مىتواند در برابر عدهاى به شخصى که در آن جمع حضور ندارد، به امرى اذن دهد، که اعلام به طور حقیقى واقع شده و اذن تحقق یافته است، ولى نمىتوان انتظار داشت که اذنى بدون حضور هیچ مخاطبى به نفع فرد یا افرادى تحقق یابد. زیرا قصد جدى و واقعى شخص براى اظهار و اعلام اراده در هر عمل حقوقى از جمله اذن، زمانى تحقق مىیابد که در برابر او فردى حاضر باشد که بتوان نسبت به او اراده را اظهار نمود، وگرنه شخص عاقل هیچگاه اراده جدى براى ابراز نخواهد داشت و چنین لفظ یا فعلى در واقع نمىتواند به معناى ابراز و اعلام اراده باشد.
بنابراین، آگاهى دیگران در تحقق ایقاع نقشى ندارد و اعلام اراده به معناى اطلاع دیگران از وقوع ایقاع نمىباشد، بلکه حضور مخاطب تنها براى تحقق اعلام لازم است. از اینرو با اعلام اراده، ایقاع به وقوع مىپیوندد، هر چند کسى که در ایقاع ذىنفع مىباشد از آن آگاهى نیابد. این نکته از بررسى مواد قانونى یاد شده قائل دریافت است. زیرا هیچیک از مواد مزبور براى آگاهى دیگران در وقوع ایقاع نقشى قایل نشده است. در نتیجه حکم ماده 680 ق.م. که عزل وکیل را قبل از رسیدن به او مؤثر نمىداند، استثنایى و ویژه مىباشد.
در حقوق فرانسه، بعضى از نویسندگان ایقاعات را به دو دسته تقسیم کردهاند: ایقاعاتى که اعلام اراده واقع کننده در وقوع آن کافى است، و ایقاعاتى که به صرف اعلام اراده تحقق نمىیابد و باید به اطلاع دیگرى برسد.(28)
گفتنى است در حقوق کشورهایى مانند مصر،(29) سوریه، لیبى(30) و عراق(31) بعضى از ایقاعات مانند ابرا تا زمانى که به اطلاع دیگرى (مدیون) نرسد، مؤثر نمىباشد.
ج – وسایل ابراز اذن
قصد انشا به تنهایى براى تحقق اذن کفایت نمىکند و باید به وسیلهاى ابراز گردد.(32) قانون مدنى نیز براى اعتبار عقد، مقرون بودن قصد انشا را به امرى که کاشف از قصد باشد لازم مىداند.(33) لفظ، اشاره، فعل و نوشته وسایلى هستند که از طریق آن قصد انشاى اذن اعلام مىگردد. این تصور که اذن تنها از طریق لفظ ابراز مىگردد، بر خلاف فقه و قانون مدنى است و برخى از فقیهان، ضمن رد این نظر، تصریح مىکنند که اذن مىتواند از طرق دیگر نیز ابراز گردد.(34)
سکوت نیز با توجه به قراین و شواهد، گاهى حاکى از انشاى رضایت است. از این رو، وسایل ابراز اذن را ذیل عناوین: لفظ، عمل و سکوت در پى مىآوریم:
1 – لفظ:
آنچه معمولاً در اعمال حقوقى، از جمله اذن، در اعلام قصد انشا به کار مىرود، لفظ است. زیرا لفظ رساترین چیزى است که انسان از طریق آن مىتواند مقصود خویش را به دیگران بفهماند. به این ترتیب، براى ابراز اراده انشایى در اذن، به الفاظ یا کلمات ویژهاى نیاز نیست(35) و هر لفظى که بر قصد انشاى اذن دهنده دلالت کند براى ابراز اراده کافى است.(36)
لفظ، ممکن است به صورت صریح یا ضمنى بر اذن دلالت کند. مثلاً، اگر پدر به دختر دوشیزه خویش بگوید: «به تو در ازدواج با فلان خواستگار اذن مىدهم»، لفظ مزبور در اذن به نکاح صراحت دارد. چنانچه مالک به کسى اذن دهد که براى چند ماه در منزل او سکونت کند، گفته وى به طور ضمنى دلالت دارد: او مأذون است که در منزل را بسته و چند روزى به مسافرت رود. همچنین اگر کسى به دیگرى اذن در فروش خانه خود بدهد، به طور ضمنى نسبت به انجام مقدماتى که براى فروش آن خانه لازم است، به او اذن داده است.
در صورتى که کسى قادر به تلفظ نباشد، عرفاً اشاره او قائممقام لفظ مىگردد. این موضوع به اذن اختصاص ندارد و در تمامى اعمال حقوقى و مواردى که در آن لفظ معتبر است – در صورت عدم امکان لفظ – اشاره جانشین آن مىگردد.(37) این است که قانون مدنى به تبعیت از عرف در مورد عقود، در صورت عدم تمکن طرفین از تلفظ، اشاره را قائممقام آن مىداند:
«در مواردى که براى طرفین، یا یکى از آنها تلفظ ممکن نباشد، اشاره که مبین قصد و رضا باشد کافى خواهد بود».(38)
با این حال، طبق این ماده اشارهاى که مجمل باشد و با صراحت بر قصد و رضاى انشا کننده دلالت نکند، براى ابراز اراده کافى نیست.
2 – عمل:
فعل نیز همانند لفظ براى اعلام قصد کاربرد دارد. سیره مسلمانان از گذشته تا به حال بر این بوده که در ایقاعاتى، هم چون اذن، اخذ به شفعه، اسقاط، فسخ، اجازه و مانند آن، افعال نیز مانند الفاظ مىتوانند وسیله ابراز قصد انشا گردند. شیوع سیره مزبور در سالیان دراز و عدم منع شارع مقدس از آن، حاکى از موافقت او و معتبر بودن فعل در مقام انشاست، زیرا با توجه به اهمیت موضوع و نیاز به راهنمایى در این امر مهم، اگر نظر شارع با آن مخالف بود، حتماً مخالفت خویش را ابراز مىکرد و ما قطعاً از آن اطلاع مىیافتیم.
به علاوهلفظ دراعمال حقوقى جنبه طریقیت داردو فقط براى تفهیم مقصود انشا کننده به کار مىرود و هر عملى که بتواند همانند لفظ مقصود فاعل را تفهیم کند براى اعلام اراده کافى مىباشد، مگر آن که قانونگذار در موردى براى لفظ خصوصیتى در نظر گرفته و اعلام اراده را از طریق لفظ لازم شمرده باشد که در این صورت فعل نمىتواند جاىگزین لفظ گردد. از این رو قانون مدنى در زمینه اعلام اراده در عقود به وسیله فعل مىگوید:
«انشاى معامله ممکن است به وسیله عملى که مبین قصد و رضا باشد، مثل قبض و اقباض حاصل گردد، مگر در مواردى که قانون استثنا کرده باشد».(39)
در ایقاعات نیز قانون مدنى فعل را کاشف از اراده دانسته، آن را براى اعلام قصد کافى مىداند. مثلاً در مورد فسخ که از ایقاعات است تصریح مىکند:
«فسخ به هر لفظ یا فعلى که دلالت بر آن نماید، حاصل مىشود».(40)
در مورد اجازه نیز که در میان اعمال حقوقى به اذن شباهت بسیارى دارد مقرر مىدارد:
«اجازه مالک نسبت به معامله فضولى حاصل مىشود به لفظ یا فعلى که دلالت بر امضاى عقد نماید».(41)
بنابراین اذندهنده همانگونه که مىتواند اذن خویش را با تلفظ اعلام کند، قادر است به وسیله فعلى که کاشف از قصد اوست، اراده خود را ابراز نماید. مثلاً، مالک خانه با گشودن در به روى میهمان عملاً به او اذنِ ورود مىدهد و یا با آوردن خوردنىها و آشامیدنىها و گذاردن آن در مقابل میهمان به صورت فعلى در خوردن خوراکىها او را رخصت برخوردارى مىدهد.
نوشته نیز مانند لفظ مىتواند مقصود را به طور صریح بیان کند. بنابراین حتى با قدرت بر تلفظ، مىتوان از طریق نوشته به دیگرى در انجام تصرفى – اعم از حقوقى یا مادى – اذن داد، زیرا قانون مدنى هر چیزى را که کاشف از قصد باشد در ابراز اراده کافى مىداند و نوشته به خوبى مىتواند از قصد و رضایت اذندهنده پرده بردارد.
با این حال، در مواردى که ابراز از طریق اشاره، نوشته و فعل صورت مىگیرد، همانند سایر موارد، ابراز کننده باید داراى قصد انشا و رضایت باشد و عمل او – بدون ابهام و اجمال – بر قصد انشاى او دلالت کند. از این رو اگر نوشتهاى یافت شود که طبق آن مالک باغى به دیگرى در تصرف مادى یا حقوقى در آن اذن داده باشد، چنانچه در قصد انشاى نویسنده تردید باشد – مثلاً، محتمل باشد که نویسنده بدون قصد یا براى تمرین خط خویش چنین چیزى را نوشته است – نمىتوان نوشته مزبور را کاشف از قصد انشاى نویسنده قلمداد کرد.
3 – سکوت:
سکوت، به خودى خود بر امرى دلالت نمىکند و نمىتوان آن را به عنوان مبرز و کاشف خارجى به شمار آورد.(42) از اینرو در صورتى که در حضور مالک، دیگرى مال او را مورد معامله قرار دهد و مالک سکوت کند،معامله از فضولى بودن خارج نمىشود. چرا که سکوت با اذن و اجازه که نوعى ابراز مافىالضمیر است متفاوت مىباشد.(43)
به علاوه، سکوت مالک ممکن است از عوامل گوناگونى ناشى شود: گاهى مالک به معامله توجه ندارد و گاهى از انجام آن ناراضى است، ولى به علتى نمىتواند عدم موافقت خود را ابراز کند. این است که ماده 249 ق.م. تصریح مىکند:
«سکوت مالک ولو با حضور در مجلس عقد، اجازه محسوب نمىشود».(44)
در صورتى که قراین و اوضاع و احوال ضمیمه گردد، ممکن است سکوت خود نوعى اعلام رضایت باشد. مثلاً، اگر شخصى که به عنوان غیر در ملکى متصرف باشد، مدعى مالکیت آن گردد و مالک اولى در برابر ادعاى او سکوت نماید، از نظر قانون چنین سکوتى بىتأثیر نمىباشد و موجب مىگردد که متصرف بتواند از حق مرور زمان استفاده کند.(45)
از موارد دیگرى که سکوت دلیل بر رضایت شناخته شده، سکوت دختر پس از پرسش و وکالت خواهى از او در امر ازدواج است.(46) فتواى مشهور فقیهان، آن است که سکوت دختر در این مورد، اذن به شمار مىآید، زیرا دخترى که هنوز شوهر نکرده است،(47) از سخن گفتن شرم دارد.از این رو، سکوت او را باید نوعى اعلام رضایت تلقى کرد.(48)
به نظر مىرسد، با توجه به اینکه در زمان ما غالباً دختران بدون آنکه حیا مانع شود، رضایت خویش را صریحاً اعلام مىکنند و با عنایت به اینکه دلالت سکوت بر اذن و رضایت در مواردى که پذیرفته شده است، استثناى بر قواعد عمومى قراردادها مىباشد، در صورتى که قراین و اوضاع و احوال حکایت نکند که سکوت دختر از روى شرم مىباشد و یا قرینه بر عدم رضایت موجود باشد، نباید سکوت دختر را اذن به حساب آورد.(49)
اینکه سکوت به خودى خود نوعى ابراز شمرده نمىشود و نمىتوان آن را همانند قول و فعل حاکى از قصد انشا دانست، گاهى به صورت قاعده لا ینسب لساکت قول بیان مىشود(50) که قاعده «تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است»، استثنایى بر آن به شمار مىآید. سکوت باکره نیز از آنجا که مشمول قاعده اخیر مىباشد از قاعده بالا استثنا شده است.
اکثر فقیهان اهل تسنن، به طور مطلق سکوت دختر باکره را اذن مىانگارند. به نظر ایشان، اجراى عقد نکاح نسبت به مردان و زنان ثیّبه از یک طرف و دختران باکره از طرف دیگر تفاوت دارد. رضایت گروه نخست باید به وسیله لفظ ابراز شود؛ در حالى که، در مورد دختران باکره رضایت به وسیله سکوت و رد به وسیله لفظ اعلام مىشود.(51)
گذشته از استثناهاى ذکر شده، در فقه عامه موارد بسیارى آمده است که در آن سکوت، برخلاف قاعده، اذن و اجازه به شمار آمده است. تا جایى که در برخى از کتابها، چهل و پنج مورد از قاعده بالا استثنا شده است.(52)
به نظر مىرسد، با عنایت به استثنایى بودن حکم به دلالت سکوت بر اذن، به جز در مواردى که قرینه دلالت کند، خروج از قاعده وجهى ندارد.

- ۹۵/۰۵/۳۱